راوی

در این لحظه در حالی که داشتم ناخن های پای چپم را می گرفتم بزرگترین تصمیم زندگی ام را نیز گرفتم.
یاعلی
۴ نظر ۰۵ آبان ۸۷ ، ۰۰:۴۳
مجید عزیزی
بسم رب الکعبه
سلام. برای کسی که ماه هاست چیز در خوری جز در برگه های امتحانی و فیش های تحقیقاتی ننوشته، خوب سخت است عین آدم وبلاگ بنویسد. اما چون مجبور است همین طور غیر آدمی زادی بنویسد، پس شما لطف کنید و عین آدم بخوانید:
من مجید عزیزی هستم و در این که هستم شکی نیست.
۱۱ نظر ۱۹ تیر ۸۷ ، ۰۳:۲۴
مجید عزیزی

ضرورت وبلاگ‌نویسی به زبان انگلیسی!

بخش مهمی از ذهنیت و تفکر مردم (به خصوص نخبه‌گان) دنیا از دنیا! و آن‌چه در آن می‌گذرد، آن چیزی است که از رسانه‌ها، و با توجه به دلایلی که گفته شد به خصوص از سایت‌ها و وبلاگ‌ها دریافت می‌کنند. و هرچه دسترسی فیزیکی‌شان به موضوع مورد نظر محدود‌تر باشد (مانند موضوع ایران و اسلام)، استفاده از فضای مجازی موضوعیت بیشتری پیدا می‌کند. این مسئله به خصوص در مورد اخبار و موضوعات علمی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بیشتر صادق است. کسانی که دنبال کننده جوّ فرهنگی، مسائل اجتماعی، اخبار سیاسی و غیره‌ی یک جریان (مثل اسلام) و یک کشور (مثل ایران) هستند، هیچ گاه صدا و سیمای جمهوری اسلامی و شبکه‌های ماهواره‌ای اسلامی و حتی خبرگزاری‌های رسمی را به عنوان ماخذ اطلاعات خود، مطمئن و قابل اعتماد نمی‌دانند!
۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۸۷ ، ۰۴:۰۲
مجید عزیزی

به نام خدای حنانه
سلام

از شما که این مدت برای دیدن مطلبی جدید از من، به این صفحه آمده ای و دست خالی برگشتی، می خواهم مرا به خاطر وقتی که صرف کرده ای ببخشی. می دانم از این که می بینی بعد از مدت ها مطلبی نوشته ام در پوست خود نمی گنجی! مجید عزیزی است دیگر. شما ببخشید.
خیلی اتفاقی و بدون قصد قبلی در حالی که از ننوشتن زیاد، نوشتن از یادم رفته است، از اندک فراغتی که امشب برایم حاصل شده استفاده می کنم و یک نوشته ی کاملن معمولی را می آغازم.
در این مدت شاید بیشتر از هر مدت دیگری اتفاقات کوچک و بزرگ برایم افتاده که برخی از آن ها که مایلم شما هم از آن ها مطلع باشید بدون هیچ ترتیبی این ها هستند:

۳۱ نظر ۲۴ دی ۸۶ ، ۰۶:۵۹
مجید عزیزی

There are many cultural centers in Tehran named "Farhangsara" which means the "House of Culture". Although I doubt that you have this kind of government organization, but in Iran they have a finger in every pie! Artistic classes, study rooms, galleries, theatre, etc...
In addition to these usual daily works, some times some things happened there occasionally that this is one of them: 3-wheel racing for support of Lebanon's children.
Enjoy looking at under 6-year old children photos and you can take a walk down memory line!

1. a little girl is doping by water, before the race is begin!

۰ نظر ۰۳ آبان ۸۶ ، ۱۴:۰۷
مجید عزیزی

با دلی‌ آرام‌تر‌ و قلبی‌ مطمئن‌‌*تر و روحی‌ شاد‌تر و ضمیری‌ امیدوار‌تر به‌ فضل‌ خدا، از خدمت‌ خواهران‌ و برادران‌ دیار فراموش‌نشدنی‌گان مرخص‌، و به‌ سوی‌ تهران رجعت کردم. و به‌ دعای‌ خیر آن‌ها احتیاج‌ مبرم‌ دارم‌. و از خدای‌ رحمان‌ و رحیم‌ می‌خواهم‌ که‌ عذرم‌ را در کوتاهی‌ خدمت‌ و قصور و تقصیر بپذیرد.
والسلام‌ علیکم‌ و علی‌ عبادالله الصالحین‌ و رحمة‌الله و برکاته‌.
چهارم شهریورماه یک هزار و سیصد و هشتاد و شش هجری شمسی، مصادف با دوازدهم شعبان‌المعظم یک هزار و چهارصد و بیست و هشت هجری قمری و بیست و ششم آگوست دو هزار و هفت میلادی.
العبد الحقیر، مجید عزیزی

*این تصویر هم دلیلی بر این که قلب ما خیلی هم مطمئن است؛ برای آنان که فکر می‌کنند قلب مطمئن داشتن، مال هر بی سر و پایی مثل ما نیست.

و اما حسین عزیز.
در این مدت دو ماه غیبت من، الحق که خوب راوی را روایت کردی و هفت مطلب پشت سر هم تو و یکّه تازی مردانه‌ات، مرا بر این می‌دارد که برای اولین بار مستقیمن برای تو بنویسم و از تو تشکّر کنم.
اما در باره‌ی نوشته‌ی اخیر تو، باید نکاتی را برای تو و راوی‌خوان‌هایی که گیج‌شان کردی روشن کنم.

۱۲ نظر ۲۸ شهریور ۸۶ ، ۰۴:۳۳
مجید عزیزی
با دلی‌ آرام‌ و قلبی‌ مطمئن‌ و روحی‌ شاد و ضمیری‌ امیدوار به‌ فضل‌ خدا، از خدمت‌ خواهران‌ و برادران‌ مرخص‌، و به‌ سوی‌ دیار فراموش‌شدگان سفر می‌کنم‌. و به‌ دعای‌ خیر شما احتیاج‌ مبرم‌ دارم‌. و از خدای‌ رحمان‌ و رحیم‌ می‌خواهم‌ که‌ پیشاپیش عذرم‌ را در کوتاهی‌ خدمت‌ و قصور و تقصیر بپذیرد.
والسلام‌ علیکم‌ و علی‌ عبادالله الصالحین‌ و رحمة‌الله و برکاته‌.
دوزادهم تیرماه یک هزار و سیصد و هشتاد و شش هجری شمسی، مصادف با هجدهم جمادی‌الثانی یک هزار و چهارصد و بیست و هشت هجری قمری و دوم جولای دو هزار و هفت میلادی.
العبد الحقیر، مجید عزیزی

پ.ن:
* دعا کنید، حضرت حق تاب فراغ موقت حنانه‌ی دردانه‌ی نازدانه را به بنده‌ی بیچاره رحم کند.
۱۴ نظر ۱۲ تیر ۸۶ ، ۰۲:۲۶
مجید عزیزی
ای پدر خوب ما که در آسمان‌هایی، سلام.
غروب چهاردهم خردادِ هجده سال بعد از رفتن توست و من در جماران برای تو می‌نویسم. و در این نوشتن قصدم گریه و مویه در فراغ تو نیست. هرچند خدا می‌داند همان‌طور که یکی از زیباترین پسرانت، سید مرتضی آوینی گفت؛ با رفتن تو "داغ‌های همه‌ی تاریخ را ما به یک‌باره دیدیم، داغی بی تسلّی". و من اضافه می‌کنم که این داغ را مرحمی که نیست هیچ، سال به سال داغ‌تر هم می‌شود.
خمینی عزیز، حقیقت این است که تا به حال این‌قدر از نوشتن مستأصل نبوده‌ام که الآن. آخر می‌دانی که این‌جور مواقع هر حرفی بزنی، خیلی زود پای امنیت ملی به میان می‌آید. مخصوصا که در برهه‌ی حساسی هستیم که "انرژی هسته‌ای حق مسلّم ماست" و هیچ حرفی جز این، نه بار شنیده شدن دارد و نه حتی اجازه‌ی گفته شدن. چه می‌گویم؟ بی هیچ مقدمه رفتم به صحرای کربلا! راستش نمی‌دانم از کجا شروع کنم. آن‌قدر اتفاقات عجیب و غریب در این هجده سال که تو نبودی برای ما افتاده است که نقل خلاصه‌اش مثنوی هجده مَن کاغذ است. اما به تازگی چیزهایی دیدم و شنیدم که هر چه کردم دیگر با عقلم جور در نیامد. این شد که دیدم اگر به کسی نگویم می‌ترکم و دیدم که کسی بهتر از تو نیست. می‌بخشی که خیلی محاوره‌ای می‌نویسم آقا روح‌الله! اما این‌بار با گفتن "آقا میاد همه چی درست میشه" هم دلم آرام نگرفت که تو به ما آموختی که انتظار در مبارزه است.
۳۳ نظر ۱۴ خرداد ۸۶ ، ۲۳:۱۶
مجید عزیزی

تهران، بندرعباس با قطار. بندرعباس، میناب، بشاگرد، میناب، بندرعباس با ماشین. بندرعباس، تهران با قطار. تهران، کیش با هواپیما. کیش، تهران با هواپیما. تهران، چالوس، رامسر، چابکسر، رشت، قزوین، تهران با ماشین. دوباره: تهران، بندرعباس با قطار. میناب، بشاگرد، میناب، بندرعباس با ماشین. بندرعباس، تهران با قطار.

۳۳ نظر ۱۴ خرداد ۸۶ ، ۰۱:۵۴
مجید عزیزی

گفته بودم که می‌خواهم بنویسم و درد بی‌دردی‌ام را با درد بی‌درمان دیگران درمان کنم.
حسین گفته بود که: آدم باید دردش بیاید تا بنویسد. و بداند که با نوشتن دردش بیش‌تر می‌شود. و حسین راست گفته بود.
اما تازگی‌ها آن‌قدر دردم گرفته که نمی‌توانم بنویسم. اصلن آیا باید و خوب و درست است که بنویسم؟ هیچ حسش نیست اما نمی‌دانم این باید نوشتن از کجا و چه‌طور افتاده در جانم.
حق مسلم، رئیس جمهور، ملوانان، اخراجی‌ها، رپ، مبارزه با بدحجابی، نامجو، شهردار، شرم‌الشیخ، امیرکبیر، بشاگرد، گافر، کپر، حسن، دلم، درد... من دارم دیوانه می‌شوم یا شما هم هم‌چون‌این احساسی دارید یا اصلن دنیای دیوانه‌ای است یا که چی؟

۲۴ نظر ۱۰ ارديبهشت ۸۶ ، ۱۹:۳۵
مجید عزیزی