راوی

۷ مطلب در خرداد ۱۳۸۵ ثبت شده است

ادامه از مطلب قبلی.

سیاوش چنان شد که اندر جهان... کم کم شور و شادی و انرژِی ملت تمام می‌شود و بحث‌های سیاسی معروف ایرانی جماعت شروع.

۱۴ نظر ۲۲ خرداد ۸۵ ، ۰۸:۵۱
مجید عزیزی

یک سال پیش در چون‌این شبی! بازی ایران و بحرین و صعود ایران به جام جهانی فوتبال با یکی از آخرین شب‌های تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری هم‌زمان شده بود. حاصل یک شب همراه بودنم با مردم (و نه همگام بودنم با مسئولین!) ثبت تعدادی عکس و ضبط قطعاتی صدا و فیلم، از آن شب به یاد ماندنی شد. راستش تا به حال قصد انتشارشان را نداشتم، ولی امروز که سال‌گرد آن شب است، می‌گذارمشان این‌جا، تا هم به قول کوروش علیانی، از تلخی شکست‌مان از مکزیک کم کند و هم یادمان بی‌آید آن شب‌ها و یادمان بماند که می‌گذرد! و یادمان می‌رود چیزها....

این‌ها حکایت چند ساعت از آن شب است. وقتی هم‌زمان هم عکس بگیری هم صدا ضبط کنی و هم فیلم برداری، به‌تر از این نمی‌شود. به تنهایی یک پا صدا و سیما و خبرگذاری بودم آن شب. اگر کیفیت عکس‌برداری در شب و صداها و فیلم‌ها پایین است، به این خاطر است که دوربین را تازه خریده بودم و جو هم عادی نبود و سرعت عملم هم زیاد بود و زمین هم کج بود!

۱۳ نظر ۲۲ خرداد ۸۵ ، ۰۸:۵۱
مجید عزیزی

*داشتم فکر می‌کردم این خرداد، عجب ماه عجیبی است!
15 خرداد 42 جرقه اول منتهی به انقلاب اسلامی.
سوم خرداد 61 فتح الفتوح ایران در جنگ با دنیا! فتح خرمشهر..
دوم خرداد 76 یک پیروزی بزرگ و شیرین برای جمهوری اسلامی ایران.
اول خرداد 79 اولین شکست اسرائیل و خروج از لبنان.
هر چه پیروزی شیرین بوده در این ماه است برای ما. اما...
سال‌ها می‌رود و حادثه‌ها می‌آید... نیمه خرداد و انتظار فرج و از این حرف‌ها...

۴۰ نظر ۱۵ خرداد ۸۵ ، ۰۱:۳۰
مجید عزیزی

انظر الی طعامک.
و کلوا وشربوا و لا تسرفوا.
یا أیها الناس کلوا مما فی الأرض حلالاً طیباً. بقره: 168
خذوا زینتکم عند کل مسجد و کلوا و اشربوا و لا تسرفوا إنه لا یحب المسرفین. اعراف: 31
و الذین کفروا یتمتعون و یأکلون کما تأکل الأنعام و النار مثوى لهم. محمد: 12

پیتزا شفق، یوسف آباد

امروز مسئله این است!: دیزی یا پیتزی؟ پیتزا یا دیزا؟

دیزی سرا، دروازه غار

۱۷ نظر ۱۰ خرداد ۸۵ ، ۰۰:۵۶
مجید عزیزی

سی و یک مرداد سال شصت و دو هجری شمسی که به این دنیا آمدم، چند روز بعدش پدرم من و مادرم را با کمی از وسایل زندگی از تهران برد سقز، یک شهر در استان کردستان. هم‌آن‌جا که سر بریدن پاسدارها در عروسی‌های کومله‌ها و دموکراتها معروف بود. هم‌آن‌جا که پدرم دو سال قبل‌ش در هم‌آن سقز به کمین‌شان خورده بود و غیر از او و اصغر دانشور که مجروح شدند (بابا از دست و اصغر از پا) بقیه دوستانشان شهید...

۲۴ نظر ۰۳ خرداد ۸۵ ، ۰۱:۵۴
مجید عزیزی

محمدرضا آقاسی، فرهنگ‌سرای دانشجو، دو هفته قبل از فوت.


عاقبت این عشق هلاکم کند ... در گذر کوی تو خاکم کند...

۹ نظر ۰۲ خرداد ۸۵ ، ۰۳:۴۶
مجید عزیزی

آش‌پزخانه منزل یکی از دوستان خوبم که اتفاقا احمدی‌نژاد همسایه‌اشان بود، در زمان شهرداری‌اش در تهران. می‌گفت مادرم این روزنامه را این‌جا زده و تاکید دارد که عوض نشود...

۱۱ نظر ۰۱ خرداد ۸۵ ، ۰۲:۳۰
مجید عزیزی