راوی

۲ مطلب در خرداد ۱۳۸۶ ثبت شده است

ای پدر خوب ما که در آسمان‌هایی، سلام.
غروب چهاردهم خردادِ هجده سال بعد از رفتن توست و من در جماران برای تو می‌نویسم. و در این نوشتن قصدم گریه و مویه در فراغ تو نیست. هرچند خدا می‌داند همان‌طور که یکی از زیباترین پسرانت، سید مرتضی آوینی گفت؛ با رفتن تو "داغ‌های همه‌ی تاریخ را ما به یک‌باره دیدیم، داغی بی تسلّی". و من اضافه می‌کنم که این داغ را مرحمی که نیست هیچ، سال به سال داغ‌تر هم می‌شود.
خمینی عزیز، حقیقت این است که تا به حال این‌قدر از نوشتن مستأصل نبوده‌ام که الآن. آخر می‌دانی که این‌جور مواقع هر حرفی بزنی، خیلی زود پای امنیت ملی به میان می‌آید. مخصوصا که در برهه‌ی حساسی هستیم که "انرژی هسته‌ای حق مسلّم ماست" و هیچ حرفی جز این، نه بار شنیده شدن دارد و نه حتی اجازه‌ی گفته شدن. چه می‌گویم؟ بی هیچ مقدمه رفتم به صحرای کربلا! راستش نمی‌دانم از کجا شروع کنم. آن‌قدر اتفاقات عجیب و غریب در این هجده سال که تو نبودی برای ما افتاده است که نقل خلاصه‌اش مثنوی هجده مَن کاغذ است. اما به تازگی چیزهایی دیدم و شنیدم که هر چه کردم دیگر با عقلم جور در نیامد. این شد که دیدم اگر به کسی نگویم می‌ترکم و دیدم که کسی بهتر از تو نیست. می‌بخشی که خیلی محاوره‌ای می‌نویسم آقا روح‌الله! اما این‌بار با گفتن "آقا میاد همه چی درست میشه" هم دلم آرام نگرفت که تو به ما آموختی که انتظار در مبارزه است.
۳۳ نظر ۱۴ خرداد ۸۶ ، ۲۳:۱۶
مجید عزیزی

تهران، بندرعباس با قطار. بندرعباس، میناب، بشاگرد، میناب، بندرعباس با ماشین. بندرعباس، تهران با قطار. تهران، کیش با هواپیما. کیش، تهران با هواپیما. تهران، چالوس، رامسر، چابکسر، رشت، قزوین، تهران با ماشین. دوباره: تهران، بندرعباس با قطار. میناب، بشاگرد، میناب، بندرعباس با ماشین. بندرعباس، تهران با قطار.

۳۳ نظر ۱۴ خرداد ۸۶ ، ۰۱:۵۴
مجید عزیزی