راوی

۹ مطلب با موضوع «روایت تصویری» ثبت شده است

به نام خدای مهربان
- اِنّا لله وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعوُن
- یک اتفاق خیلی ساده افتاده است: من و دوستانم رفته بودیم شمال. لوله بخاری توی اتاق نشتی گاز داشت و ما وقتی خوابیدیم دیگر بلند نشدیم. یعنی تقریبا مُردیم. به هم‌این سادگی، به هم‌این خوش‌مزگی!
- ما پنج نفر بودیم. من و علی نعمت،محمد امین احمدزاده،علیرضا مقیمی و حاج آقای قدیم که اگر روی لینکشان کلیک کنید می‌بینید که هر کدام از این ماجرا در وبلاگ‌هایشان چیزی نوشته‌اند.
- این‌که می‌گویم تقریبا مُردیم برای این است که ما ظاهرا نجات پیدا کردیم. اما طبق گفته پزشک‌ها، نهایتا اگر خیلی عمر کنیم، تا هفت سال دیگر زنده می‌مانیم.
+ لینک تائیدی از ایسنا: به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران، بر اساس این پژوهش‌ها بیمارانی که به دلیل مسمومیت ناشی از منواکسید کربن در بیمارستان بستری می‌شوند خطر مرگ آنها ظرف 7 سال پس از مسمومیت به ویژه در اثر ابتلا به بیماری‌های قلبی...
۳۵ نظر ۲۵ دی ۸۵ ، ۰۰:۳۵
مجید عزیزی

ادامه از مطلب قبلی.

سیاوش چنان شد که اندر جهان... کم کم شور و شادی و انرژِی ملت تمام می‌شود و بحث‌های سیاسی معروف ایرانی جماعت شروع.

۱۴ نظر ۲۲ خرداد ۸۵ ، ۰۸:۵۱
مجید عزیزی

یک سال پیش در چون‌این شبی! بازی ایران و بحرین و صعود ایران به جام جهانی فوتبال با یکی از آخرین شب‌های تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری هم‌زمان شده بود. حاصل یک شب همراه بودنم با مردم (و نه همگام بودنم با مسئولین!) ثبت تعدادی عکس و ضبط قطعاتی صدا و فیلم، از آن شب به یاد ماندنی شد. راستش تا به حال قصد انتشارشان را نداشتم، ولی امروز که سال‌گرد آن شب است، می‌گذارمشان این‌جا، تا هم به قول کوروش علیانی، از تلخی شکست‌مان از مکزیک کم کند و هم یادمان بی‌آید آن شب‌ها و یادمان بماند که می‌گذرد! و یادمان می‌رود چیزها....

این‌ها حکایت چند ساعت از آن شب است. وقتی هم‌زمان هم عکس بگیری هم صدا ضبط کنی و هم فیلم برداری، به‌تر از این نمی‌شود. به تنهایی یک پا صدا و سیما و خبرگذاری بودم آن شب. اگر کیفیت عکس‌برداری در شب و صداها و فیلم‌ها پایین است، به این خاطر است که دوربین را تازه خریده بودم و جو هم عادی نبود و سرعت عملم هم زیاد بود و زمین هم کج بود!

۱۳ نظر ۲۲ خرداد ۸۵ ، ۰۸:۵۱
مجید عزیزی

سی و یک مرداد سال شصت و دو هجری شمسی که به این دنیا آمدم، چند روز بعدش پدرم من و مادرم را با کمی از وسایل زندگی از تهران برد سقز، یک شهر در استان کردستان. هم‌آن‌جا که سر بریدن پاسدارها در عروسی‌های کومله‌ها و دموکراتها معروف بود. هم‌آن‌جا که پدرم دو سال قبل‌ش در هم‌آن سقز به کمین‌شان خورده بود و غیر از او و اصغر دانشور که مجروح شدند (بابا از دست و اصغر از پا) بقیه دوستانشان شهید...

۲۴ نظر ۰۳ خرداد ۸۵ ، ۰۱:۵۴
مجید عزیزی

نمایشگاه بین المللی کتاب تهران، عصر روز اختتامیه. در ساعات پایانی روز آخر، باد شدید به کمک مسئولان نمایشگاه و غرفه‌داران آمد، تا نمایشگاه به سرعت باد! جمع و تخلیه شود!

همه چیز از ساعت 6 بعد از ظهر روز شنبه بیست و سوم اردیبهشت ماه یک هزار و سیصد و هشتاد و پنج هجری شمسی شروع شد:

۱۸ نظر ۲۴ ارديبهشت ۸۵ ، ۰۱:۱۳
مجید عزیزی

یک سال پیش در چون‌این شبی این عکس‌ها را گرفتم و این متن‌ها را نوشتم و این‌جا گذاشتم. حالا یک سال گذشته و من بزرگ‌تر شده‌ام و نگاه که می‌کنم می‌بینم الان این عکس ها را نمیگیرم و این چیزها را نمی‌نویسم! حتما این‌ها هم که در عکس هستند بزرگ شده‌اند. به هر حال بدون هیچ تغییری می‌گذارم‌شان اینجا. روایت است دیگر! روایت یک سال پیش با زبان راوی یک سال پیش! چه کنیم؟:

تذکر: از آنجا که ممکن است از طرف بعضی دوستان به عکاسی مخفی از حریم خصوصی افراد متهم شویم همین جا خاطر نشان می سازیم که عکسها نه با موبایل و مخفیانه که با دوربین حرفه ای و علنی و همگی از معابر عمومی و خیابان ها گرفته شده است. احتمالا از طرف دوستان دیگر نیز به اشاعه فحشا متهم می شویم. این دسته از دوستان لطف بفرمایند به خبرگزاریهای رسمی مملکت گیر بدهند. حداقل اینکه مخاطب آنها بیشتر است و اشاعه فحشاء آنها هم وسیعتر! با تشکر!

سر و صدای ترقه و دیدن آتش بازی و انفجارات مربوطه را همه دیده ایم و نکته چندان جالبی به نظر نمی رسد:

۱۲ نظر ۲۳ اسفند ۸۴ ، ۰۲:۱۲
مجید عزیزی

موقعیت: ظهر یک روز بهاری. از همانجا که نشسته بودم، بدون جابه جایی و حتی تنظیم شاتر و دیافراگم و یا تغییر زوم لحظاتی از زنگ های بیکاری دانشجویان دانشگاه آزاد رودهن را به سرعت شکار کردم. همین! ضمنا متذکر می شوم که این عکس ها در عین حال که رئال است کاملا انتزاعی (مفهومی) است. سعی ام بر این بوده که با تنظیمات فوکوسینگ دوربین (چهره ها فلو و المانها فوکوس) چهره کسی به وضوح مشخص نباشه و مفهوم عکس رو تحت الشعاع قرار نده. ضمنا به همین خاطر فقط چند عکس از این مجموعه که اسمش رو گذاشتم (کلاه) رو اینجا منتشر می کنم.

۳۵ نظر ۰۱ شهریور ۸۴ ، ۲۲:۳۵
مجید عزیزی

ادامه از گزارش شماره 1...

بعد از سخنرانی حجة الاسلام نقویان، هرکس به کار خودش مشغول می شود. یکی قرآن می خواند دیگری دعا. بعضی درس می خوانند. عده ای خوابیده اند و چند نفر گوشه ای از مسجد «گل یا پوچ» بازی می کنند! دنبال یک نفر می گردم که سوژه گزارشم شود. به سراغ هرکدام می روم یک سوژه تمام عیاراست. یکی دانشجوی ممتاز و مدال آور المپیاد خارج از کشور است، مصاحبه نمی کند. دیگری دانشجوی رودهن است، می گوید: من تا حالا اصلا نمازم را هم درست و حسابی نخوانده ام، آخه چی بگم در مورد اعتکاف! چند نفر از شهرستان آمده اند. می پرسم: از کجا؟ می گویند: قم. می پرسم: چرا اینجا؟ می گویند: اینجا چیز دیگری است! می خواهم در مورد اعتکاف صحبت کند، می خندد: «داداش ما بچه این محل نیستیم، بی خیال ما شو!»

۷ نظر ۲۹ مرداد ۸۴ ، ۰۰:۵۰
مجید عزیزی

40 عکس از اعتکاف مسجد دانشگاه تهران اولین گزارش تصویری راوی است که می بینید. ضمنا چون من به قصد عکاسی نرفته بودم، فقط در حاشیه چند متری محلی که نشسته بودم زوایا را اتخاب کردم و مثل خبرنگاران دیگر رسانه ها دور مسجد نگشتم، چون جای راه رفتن ساده هم نبود و قصد من هم این نبود و همانطور که گفتم اصل مراسمات باحال اعتکاف عکاسی نشده است و آنچه در این دو گزارش تصویری می بینید فقط گوشه هایی از این مراسم با حال است!

۱۳ نظر ۲۹ مرداد ۸۴ ، ۰۰:۲۰
مجید عزیزی