راوی

باران

دوشنبه, ۸ آبان ۱۳۸۵، ۰۵:۱۲ ب.ظ

تهران نو. عصر یکی از آخرین روزهای ماه مبارک رمضان. بارندگی چند روز پیش تهران، ملت را وادار کرد با زبان روزه از دیوار راست بالا بروند. البته حضور بانوان در صحنه، این بار هم از رجال پررنگ‌تر است.

سال گذشته در یکی از مجلات معروف خارجی! عکسی چاپ شد. در ژاپن سیل آمده بود و یک دوچرخه‌سوار چتر به دست داشت از خیابان رد می‌شد که نا‌غافل چرخ جلوی دوچرخه‌اش رفت توی گودالی که آب آن را پر کرده بود و پیدا نبود. عکاس زرنگ دقیقا وقتی این بنده خدا بین زمین و آسمان بود و داشت با مخ می‌آمد پایین، عکس را گرفته بود. جنجالی به پا شد. از یک طرف واقعا عکس قشنگی بود و طرفدارنش حق داشتند از عکاس دفاع کنند. از طرف دیگر مخالفان می‌گفتند که این آقای عکاس خیلی بی‌وجدان بوده که رفته جلوی یک گودال که با آب پر شده و پیدا نیست، کمین کرده که یکی بی‌افتد تویش و او عکس بگیرد؛ باید این‌جا به جای این که عکاس باشد آدم می‌بود و آن مرد را از وجود چاله مطلع می‌کرد. عکاس هم می‌گفت من می‌خواستم با این کار عکسی را ثبت کنم که به جای نجات یک نفر از آسیب‌دیدگی باعث آگاه شدن عموم مردم شود و غیره. البته یادم نیست این بند آخر را عکاس گفته بود یا هم‌چین توجیهی آن موقع به ذهن خودم رسیده؛ اما آن‌چه که مهم است این است که وقتی من عکس می‌گرفتم شکر خدا کسی طوریش نشد تا ما در حیرت میان عقل و عشق بمانیم که عکسمان را بگیریم، یا پیراهنمان را مشعل کنیم و به مردم اطلاع بدهیم که شست پایشان داخل چشمشان نرود و در همین حال انگشتمان را هم به شیوه‌ی پتروس فداکار داخل سوراخ کنیم که آب کمتر بیاید و هکذا. در هر صورت همان‌طور که در هنگام رانندگی مواظب پیچ‌های تند جاده هستید، در موقع پیاده‌روی هم مواظب قلم پا تا کله مبارک باشید که معمولا به این سادگی‌ها اینقدر گنده نشده است. بارخدایا رحمت خود را نه یک‌باره، بلکه "یواش یواش" بر ما نازل بفرما، که نه ما ظرفیتش را داریم و نه جوی‌های شهرمان، آمین. بارانی باشید.

۸۵/۰۸/۰۸
مجید عزیزی

نظرات  (۸)

بزن زنگو !
شما هم چه دل خجسته ای داری برادر. راستی صبح عالی بخیر..
تو رو خدا به خدا گیر ندین بفرست نفرست!
این هراس از پدرم به من رسیده، و نمی توانم بپذیرم که او در اشتباه بوده باشد.باید نکات نیک گذشته را نگه داریم، اما هراس های غیر منطقی را کنار بگذاریم. امروز، با هر هراسی که رو به رو می شوم، واژه ی ترس را با واژه ی «آرزو» جایگزین می کنم و می پرسم: چرا آرزوی چنین چیزی را کرده ام؟ و معمولاً آن ترس / آرزو از بین می رود. (دومین مکتوب / پائولو کوئیلو)
« ترس و آرزو»
ترس همان آرزوی نهان است. ناهشیارانه زندگی خود را در تلاش برای اثبات این می گذرانیم که حق با پدران ما بوده چون مهم ترین چیز را به ما بخشیده اند؛ عشق را.
اما داغ ترس های راستین شان را هم بر ما گذاشته اند. و ما، برای آن که تصاویر نیرومندی را که از آن ها داشته ایم، نابود نکیم، می گذاریم این ترس ها به ما منتقل شوند. تنها زمانی هراس خود را از هواپیما از دست دادم که در آغاز یک سفر اندیشیدم:
سلام. عکس باحالی بود. واقعا شکار لحظه ها به این میگن ها !
سلام
بابا شکار لحظه!
البته خودم هم یه بار پارسال موقع نزول رحمت یهویی خدا گیر افتادم ها!روبروی صدا سیما!تموم آب داخل سازمان با تمام نیرو هدایت میشد توی پیاده روی خیابون ولیعصر...دیگه موش آبکشیده که نوشتن نداره که!اونجا فقط یه جدول کنار پیاده رو بود از این دیوار ها هم خبری نبود که!!!
در پناه حق
۰۹ آبان ۸۵ ، ۱۷:۲۵ عماد هنرپرور
سلام! یعنی این پستت خداااااااااا بود! نه اینکه نعوذ بالله خدا بود ها! همچین، کاری بود، در حد خدایی! همون دیگه!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی