راوی

دل من گرفت از این شهر...

دوشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۸۵، ۱۲:۰۰ ق.ظ

در راستای عکس و مطلب اخیر...

دل من گرفت از این شهر... در این حصار بشکن!
غروب غربت این شهر عجیب سنگین است ها! بد! بکنّیم ازش؟ بزنیم بیرون حاجی؟ یا علی مددی...

۸۵/۰۹/۱۳
مجید عزیزی

نظرات  (۱۶)

سری به من میزنید لطفا؟
سلام رفیق...
غروب غربت غریب... غریبیم رفیق و بدیش اینجاست که همه فکر می کنیم خودمان غریبیم و تنها ...و بقیه درد غربت نمی دانند حال آنکه غریب با غریب از هر کس دیگری مانوس تر و دل آشناتر است ...
دل بکن! دل بکن از این شهر غریب "این خلا پر هیاهو"
آن روزکه فکر می کنیم همه قبولمان دارند و همه می شناسندمان از آن روز که که در ودیوار نفرینمان می کند غریب تریم
گیر کرده ایم رفیق! گیر کرده ایم در این دنیا...
تو اما برو با قطار هم برو ... کجا؟: مشهد امام غربا...برو التماس دعا
...دل من گرفته ز این جا هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
-همه آرزویم... اما چه کنم که بسته پایم
...
-سفرت به خیر اما تو دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را...
زیباست اما دلگیر
وبلاگت عالیه درست مثل اون وقتها
موفق باشی
کود لاک
« گیاه اندوه » نی افسرده ای ، هنگام گل روید ز خاک من / که برخیزد از آن نی ، ناله های دردناک من / مزار من ، اگر فردوس شادی آفرین باشد / به جای لاله و گل ، خار غم روید ز خاک من / مخند ای صبح بی هنگام ، که امشب سازشی دارد / نوای مرغ شب با خاطر اندوهناک من / نی ام چون خاکیان ، آلوده ی گرد کدورت ها / صفای چشمه ی مهتاب دارد جان پاک من / چو دشمن از هلاک من ” رهی “ خشنود می گردد / بمیرم تا دلی خشنود گردد از هلاک من (رهی معیری)
با آمدنت قرار می آید باز / سرسبزی این دیارمی آید باز / می آیی وباطنین سبز قدمت / گل پوش ترین بهار می آید باز
سلام خاک غربت مثل خاک مرگ است
اون خسم را می کشه این روح رو
انشالله صاحب اصلی بیاد که دیگه دلگرفتگی در کار نباشه /// شاد باشی
۱۸ آذر ۸۵ ، ۲۱:۴۱ یک دنیا پدر
بگو دل کی نگرفته ؟
یا علی
سلام هم قطار
من دوسال از تو بزرگترم . متولد 1360 چیز زیادی از پدرم یادم نیست.
عملیات کربلای 5 در شلمچه من را نیز یتیم کرد. مادرم در آن سالها خیلی سختی کشید تا جای پدر را پر کند. ولی مگه میشه جای کسی را پر کرد؟ سالها گذشت و گذشت. من ازدواج کردم، مادر شدم، همسرم نیز به سختی کار می کرد ولی فقر امان نمیداد. بالاخره بر خلاف میل شوهرم و بدون اذن او، به بنیاد شهید رفتم و درخواست وام کردم . به مکالمه من و بنیاد توجه کنید:
سلام. برای وام مزاحمتون شدم.
: ما ایتجا وام نداریم.
ولی من خیلی احتیاج دارم . باید این وام را بدهید.
: مگه طلب کاری؟
سالها یتیمی کشیدم. سالها درد بی پدری را تحمل کردم.حالا.......
: اینها به ما ربطی نداره. فکر کن پدرت تصادف کرده.
۱۸ آذر ۸۵ ، ۱۰:۵۹ عبداله فانی
صا ایران
این که خیابون دماوند خودمونه!
چرا؟ چرااینقدر غمگین؟
۱۶ آذر ۸۵ ، ۱۰:۴۶ عباسحسیننژاد
پرشکایت ِ لامصب البته!
۱۶ آذر ۸۵ ، ۱۰:۴۵ عباسحسیننژاد
زین خلق پرشکاین گریان شدم ملول/
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست!
چه مزه ای داره آدم اولین کامنت رو بگذاره هورااااا بیب هوراا
حریف میطلبیمممممممممممممممم
لذت بردم ...طبق ممول .. غروب این شه نیست که دلگیر این دل ماست که شرطی شده ! تا غروب میبینه حالو و هواش عوض میشه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی