گافر. و ما ادراک ماالگافر
گفته بودم که میخواهم بنویسم و درد بیدردیام را با درد بیدرمان دیگران درمان کنم.
حسین گفته بود که: آدم باید دردش بیاید تا بنویسد. و بداند که با نوشتن دردش بیشتر میشود. و حسین راست گفته بود.
اما تازگیها آنقدر دردم گرفته که نمیتوانم بنویسم. اصلن آیا باید و خوب و درست است که بنویسم؟ هیچ حسش نیست اما نمیدانم این باید نوشتن از کجا و چهطور افتاده در جانم.
حق مسلم، رئیس جمهور، ملوانان، اخراجیها، رپ، مبارزه با بدحجابی، نامجو، شهردار، شرمالشیخ، امیرکبیر، بشاگرد، گافر، کپر، حسن، دلم، درد... من دارم دیوانه میشوم یا شما هم همچوناین احساسی دارید یا اصلن دنیای دیوانهای است یا که چی؟
توی ده شلمرود حسنی تک و تنها بود
در وا شدو یه جوجه دوید و اومد تو کوچه
جیک جیک کنان گردش زنان
اومدو اومد پیش حسنی
جوجه کوچولو کوچول موچولو
میای با من بازی کنی؟
مادرش اومد قدقدقدا
برو خونتون تو رو به خدا
حسنی با چشم گریون پا شدو اومد تو میدون:
آی فلفلی آی قلقلی میاین با من بازی کنین؟
نه که نمیایم
چرا نمیاین؟
فلفلی گفت: من و داداشم و بابم و عموم هفتهای دو بار میریم حموم
اما تو چی؟
...
حسن! آنقدر دلم برای خندهات تنگ شده که میخواهم بیایم پیشت!
نه حسن! اصلا خطر نداره حسن...
راستی حسن به نظر تو این شعر درسته حسن؟:
خوشا به حالت ای روستایی
چه شاد و خرم، چه با صفایی
در شهر ما نیست جز دود ماشین
دلم گرفته از آن و از این
دلم گرفته از آن و از این
دلم گرفته از آن و از این