راوی حسین ایمیل زده است که:
"سلام آقای مجید
از خارج که برگشتی
از جهادی هم که برگشتی
حالت هنوز جا نیومده؟
هفته ی دیگه سالگرد آوینیه
بنویس دیگه مرد حسابی!
ولو شده دو خط
بنویس سالگرد شهادت راوی اصلی را گرامی می دارم
والسلام
اینقدر سخته؟"
چه بگویم؟ آری برادر من از "اینقدر" هم سخت تر است. پنج سال است که از این قدر هم سخت تر است. یک سال است که تو می دانی نمیتوانم بنویسم. از چه بنویسم؟ از که؟ برای چه بنویسم؟ برای که؟ دستم که به سمت صفحه کلید می رود برای نوشتن راوی بی خود گریه ام می گیرد. "قراری" نداشتیم اما... قرار نبود این طوری شود. قراری نداشتیم اما... قرارمان "این" نبود! کو آن قرار بی قراری ها؟ تو بیا بگو چه کنم؟ تو صمد، تو حسین، تو هر کس که می توانی و باید مرا هدایت کنی. بیا و بگو. بگو کجای کار اشتباه بوده. آقا مرتضی شما هم بیکار ننشین برادر. ببخشید اصلاح می کنم: پدر! هرچه باشد نمیدانم چندمین سال شهادتت است و اگر بودی حالا هم سن پدر ما بودی. آقا مرتضی، سال همت مضاعف و کار مضاعف است... بیکار ننشین. قربان دستت؛ دستی برآر! دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش! دستی برآر...
"سلام آقای مجید
از خارج که برگشتی
از جهادی هم که برگشتی
حالت هنوز جا نیومده؟
هفته ی دیگه سالگرد آوینیه
بنویس دیگه مرد حسابی!
ولو شده دو خط
بنویس سالگرد شهادت راوی اصلی را گرامی می دارم
والسلام
اینقدر سخته؟"
چه بگویم؟ آری برادر من از "اینقدر" هم سخت تر است. پنج سال است که از این قدر هم سخت تر است. یک سال است که تو می دانی نمیتوانم بنویسم. از چه بنویسم؟ از که؟ برای چه بنویسم؟ برای که؟ دستم که به سمت صفحه کلید می رود برای نوشتن راوی بی خود گریه ام می گیرد. "قراری" نداشتیم اما... قرار نبود این طوری شود. قراری نداشتیم اما... قرارمان "این" نبود! کو آن قرار بی قراری ها؟ تو بیا بگو چه کنم؟ تو صمد، تو حسین، تو هر کس که می توانی و باید مرا هدایت کنی. بیا و بگو. بگو کجای کار اشتباه بوده. آقا مرتضی شما هم بیکار ننشین برادر. ببخشید اصلاح می کنم: پدر! هرچه باشد نمیدانم چندمین سال شهادتت است و اگر بودی حالا هم سن پدر ما بودی. آقا مرتضی، سال همت مضاعف و کار مضاعف است... بیکار ننشین. قربان دستت؛ دستی برآر! دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش! دستی برآر...
۸ نظر
۲۰ فروردين ۸۹ ، ۰۳:۳۲