باران
تهران نو. عصر یکی از آخرین روزهای ماه مبارک رمضان. بارندگی چند روز پیش تهران، ملت را وادار کرد با زبان روزه از دیوار راست بالا بروند. البته حضور بانوان در صحنه، این بار هم از رجال پررنگتر است.
سال گذشته در یکی از مجلات معروف خارجی! عکسی چاپ شد. در ژاپن سیل آمده بود و یک دوچرخهسوار چتر به دست داشت از خیابان رد میشد که ناغافل چرخ جلوی دوچرخهاش رفت توی گودالی که آب آن را پر کرده بود و پیدا نبود. عکاس زرنگ دقیقا وقتی این بنده خدا بین زمین و آسمان بود و داشت با مخ میآمد پایین، عکس را گرفته بود. جنجالی به پا شد. از یک طرف واقعا عکس قشنگی بود و طرفدارنش حق داشتند از عکاس دفاع کنند. از طرف دیگر مخالفان میگفتند که این آقای عکاس خیلی بیوجدان بوده که رفته جلوی یک گودال که با آب پر شده و پیدا نیست، کمین کرده که یکی بیافتد تویش و او عکس بگیرد؛ باید اینجا به جای این که عکاس باشد آدم میبود و آن مرد را از وجود چاله مطلع میکرد. عکاس هم میگفت من میخواستم با این کار عکسی را ثبت کنم که به جای نجات یک نفر از آسیبدیدگی باعث آگاه شدن عموم مردم شود و غیره. البته یادم نیست این بند آخر را عکاس گفته بود یا همچین توجیهی آن موقع به ذهن خودم رسیده؛ اما آنچه که مهم است این است که وقتی من عکس میگرفتم شکر خدا کسی طوریش نشد تا ما در حیرت میان عقل و عشق بمانیم که عکسمان را بگیریم، یا پیراهنمان را مشعل کنیم و به مردم اطلاع بدهیم که شست پایشان داخل چشمشان نرود و در همین حال انگشتمان را هم به شیوهی پتروس فداکار داخل سوراخ کنیم که آب کمتر بیاید و هکذا. در هر صورت همانطور که در هنگام رانندگی مواظب پیچهای تند جاده هستید، در موقع پیادهروی هم مواظب قلم پا تا کله مبارک باشید که معمولا به این سادگیها اینقدر گنده نشده است. بارخدایا رحمت خود را نه یکباره، بلکه "یواش یواش" بر ما نازل بفرما، که نه ما ظرفیتش را داریم و نه جویهای شهرمان، آمین. بارانی باشید.