خاطراتی از سالهای جوانی امام تا زمان رحلت آیت الله العظمی بروجردی
*************************
1- به آقا بگوییم مرتب تشریف بیاورند
حضرت امام در یکی از تابستان ها که در تهران بودند ، در نماز جماعت آیت الله سید ابوالحسن رفیعی قزوینی شرکت می کردند . آقای رفیعی در مسجد جمعه تهران برای نماز مغرب و عشاء اقامه جماعت می نمودند ، اما منظم نمی آمدند .
یک روز که آقای رفیعی دیر کردند ، حضرت امام بلند شدند و به مردمی که در آن نماز جماعت شرکت کرده بودند ، گفتند : « بیایید با هم به آقا بگوییم مرتب بیاید . این جوری که ایشان غیر مرتب می آیند وقت بسیاری از مردم ضایع می شود . همه با هم بگوییم که مرتب تشریف بیاورند .
بعد از آن ، آقای رفیعی تشریف آوردند و شروع کردند به نماز . نماز که خوانده شد ، یکی نفر به آقا گفت : « یک سید جوانی به مردم می گفت که به آقا بگوییم مرتب بیاید . ایشان تقریبا ً به نا مرتب آمدن شما اعتراض داشت . »
آقای رفیعی فرمودند : « آن سید ، کی بود ؟ »
آن شخص حضرت امام را که آن طرف نماز می خواندند نشان داد . همین که چشم آقای رفیعی به حضرت امام افتاد ، فرمودند : « ایشان حاج آقا روح الله هستند ، مردی هستند بسیار فاضل و وارسته و بسیار با تقوا و منظم و مهذب . حق با ایشان است ! اگر یک وقت من دیر آمدم ، ایشان را جلو بیندازید تا به جای من نماز بخواند . »
* به نقل از آیت الله حسین نوری
مجید خدا نگهداره تو وا تمامیه راوی های حقیقت گو باشه کاشکی 2 یا 3 تا از کارهای خوبش راهم می گذاشتی مثل ای 2 / 3 تا کوچه زما بالاتر و غیره
علی ... علی........
این عادت است از ابتدا کم میآورم/
نزدیکِ "میرسم به شما" کم میآورم/
جمعه؛ هوای کوچه که بارانی است باز/
من در هوای جمعه تو را کم میآورم/
از پشت سر کسی به صدا مینویسدم/
با این که میرسم به صدا، کم میآورم/
حالا تو هستی و من و یک پنجره سکوت/
از قصد نیست، نه! به خدا کم میآورم/
تو توی دفتر شعر من جا نمیشوی/
پرواز می کنی به هوا ... کم میآورم/
گنجشک، شعر، آدم و خرما؛ قشنگ نیست؟!/
نه! عصر پنجشنبه کجا کم میآورم؟؟/
دوباره انتهای غزل گریهام گرفت/
یک شب بیا بگو که چرا کم میآورم
.............