فعلا همین!
جمعه, ۱۰ آذر ۱۳۸۵، ۱۲:۵۵ ق.ظ
به نام خدای مهربان
سلام
- روزگار غریبی است. خیلی غریب. اتفاقات آن قدر عجیب و غریب و تند تند میافتند که گاهی فکر میکنم مثل نیکول کیدمن در فیلم "دیگران" مردهام، ولی گرمم و خودم حالیام نیست! حالیام نیست؟
- حنانه چهل روزه شده است. از من توقع نداشته باشید اینجا چیزی از او بنویسم؛ چون که احتمالا هیچی نمیفهمید. چون که خودم هم هنوز باورم نشده است این خوب را. پس ما را رها کنید در این حال باحال بیحساب! چه باحال! نقطه!
- حسین غفاری، راوی دیگر اینجا، دیشب بالاخره عروسی کرد و به ما خندید و رفت! بهترین عروسیای که تا به حال رفتهام یقیینا به نام او ثبت است. عروسی خوبان، مبارک بود! قبطه!
- این همه مدت که روزی چند ساعت آنلاینم و با اینترنت و حواشیاش سر و کار دارم و مشغولم، طبیعتا اتفاقات و حاشیههای جالبی پیش میآید که کم نیستند و جان میدهند که در اینجا بنویسمشان. خیلیهاشان به مرور از یادم میروند. اما این که چرا توی راوی نمینویسمشان، راستش هنوز نمیدانم. شاید به خاطر تنبلی باشد یا چه میدانم مثلا میل به آرامش! اما مطمئنم که هماین الآن هم به زور دارم اینجا را به روز میکنم که این روزها هیچ دلم نمیخواهد چیزی بنویسم یا چیزی بگویم. هنوز نمیدانم چرا. به هر حال این مطالب به همراه پانزده هزار فریم عکسی که با این دوربین آماتوری گرفته ام، خیلیهاشان جان دادهاند و خیلیهاشان هنوز دارند جان میدهند که من بنویسمشان یا بگذارمشان در راوی. بر این منوال که بعیید است؛ بلکه فرجی از نوع دیگر شود. به جان خودم!
- جدیدا دچار یاس فلسفی عجیبی شدهام که از کودکی و شیرخوارگی با من است و گاهی بیشتر اذیت میکند. جدی نگیرید.
- روزگار غریبی است. خیلی غریب. آرامش قبل از طوفان است. سکوت عجیبی است. حتما دیدهاید که دیگر وبلاگی هم به روز نمیشود! الان که فصل امتحانات نیست. فصل امتحان هم؟! پیشنهاد میکنم شما هم به جای خواندن یا به روز کردن وبلاگ، وصیتنامههاتان را دوباره بخوانید و به روز کنید! یالا!
- جبهه حق و باطل، خیر و شر، خوب و بد به شدت دارند از هم متمایز میشوند. هرچند در ظاهر آنقدر به هم پیچیدهاند که کار برای اهل فن هم دشوار و مشتبه شده است، چه رسد به ما. فقط همینقدر میدانم که فرصت نداریم. قطعا زمان جنگولک بازی ما گذشته و وقت یارگیری است. شاید فرصت یادگیری هم دیگر نباشد. هنر کنیم به دانسته های خودمان عمل کنیم. باید سعی کنیم از بین هماین آدمهای معمولی تعداد آدمهای خوب را زیاد کنیم. حالم خوب است؟
- فکر میکنم لازم نباشد بگویم که اینها ربطی به هیچ چیزی که در ذهن شما ممکن است بگذرد مثل قضایای اخیر لبنان و... ندارد. هر چند بیربط هم نباشد. اصلا کدام لبنان؟ جنگ که تمام شد! هذیان میگویم؟
- داشتم از روزگار خیلی غریب میگفتم. باید هر چه زودتر از این تهران بکّنم و بروم. دارم از تنهایی خفه میشوم و باید حتما تنهایی بروم سفر. کجایش را نمیدانم و احتمالا زیاد مهم نیست. البته قطار وسیله محبوب من است. من هم مسافر محبوب او. قول میدهم.
- این نوشته قطعا بدترین چیزی است که توی عمرم نوشتهام. حالم به هم میخورد از این نوشتههایی که نویسنده بیحساب و کتاب یک مشت از آنچه توی مغزش است را قر و قاطی میریزد روی کاغذ. من سعی خودم را کردم که اینطور نشود، اما وقتی اصرار میکنید که اینجا را به روز کنم باید بدانید که آلان از این ذهن آشفته چه برمیریزد، تا دیگر توقعی نداشته باشید. البته که موقتی است.
- فعلا همین.
سلام
- روزگار غریبی است. خیلی غریب. اتفاقات آن قدر عجیب و غریب و تند تند میافتند که گاهی فکر میکنم مثل نیکول کیدمن در فیلم "دیگران" مردهام، ولی گرمم و خودم حالیام نیست! حالیام نیست؟
- حنانه چهل روزه شده است. از من توقع نداشته باشید اینجا چیزی از او بنویسم؛ چون که احتمالا هیچی نمیفهمید. چون که خودم هم هنوز باورم نشده است این خوب را. پس ما را رها کنید در این حال باحال بیحساب! چه باحال! نقطه!
- حسین غفاری، راوی دیگر اینجا، دیشب بالاخره عروسی کرد و به ما خندید و رفت! بهترین عروسیای که تا به حال رفتهام یقیینا به نام او ثبت است. عروسی خوبان، مبارک بود! قبطه!
- این همه مدت که روزی چند ساعت آنلاینم و با اینترنت و حواشیاش سر و کار دارم و مشغولم، طبیعتا اتفاقات و حاشیههای جالبی پیش میآید که کم نیستند و جان میدهند که در اینجا بنویسمشان. خیلیهاشان به مرور از یادم میروند. اما این که چرا توی راوی نمینویسمشان، راستش هنوز نمیدانم. شاید به خاطر تنبلی باشد یا چه میدانم مثلا میل به آرامش! اما مطمئنم که هماین الآن هم به زور دارم اینجا را به روز میکنم که این روزها هیچ دلم نمیخواهد چیزی بنویسم یا چیزی بگویم. هنوز نمیدانم چرا. به هر حال این مطالب به همراه پانزده هزار فریم عکسی که با این دوربین آماتوری گرفته ام، خیلیهاشان جان دادهاند و خیلیهاشان هنوز دارند جان میدهند که من بنویسمشان یا بگذارمشان در راوی. بر این منوال که بعیید است؛ بلکه فرجی از نوع دیگر شود. به جان خودم!
- جدیدا دچار یاس فلسفی عجیبی شدهام که از کودکی و شیرخوارگی با من است و گاهی بیشتر اذیت میکند. جدی نگیرید.
- روزگار غریبی است. خیلی غریب. آرامش قبل از طوفان است. سکوت عجیبی است. حتما دیدهاید که دیگر وبلاگی هم به روز نمیشود! الان که فصل امتحانات نیست. فصل امتحان هم؟! پیشنهاد میکنم شما هم به جای خواندن یا به روز کردن وبلاگ، وصیتنامههاتان را دوباره بخوانید و به روز کنید! یالا!
- جبهه حق و باطل، خیر و شر، خوب و بد به شدت دارند از هم متمایز میشوند. هرچند در ظاهر آنقدر به هم پیچیدهاند که کار برای اهل فن هم دشوار و مشتبه شده است، چه رسد به ما. فقط همینقدر میدانم که فرصت نداریم. قطعا زمان جنگولک بازی ما گذشته و وقت یارگیری است. شاید فرصت یادگیری هم دیگر نباشد. هنر کنیم به دانسته های خودمان عمل کنیم. باید سعی کنیم از بین هماین آدمهای معمولی تعداد آدمهای خوب را زیاد کنیم. حالم خوب است؟
- فکر میکنم لازم نباشد بگویم که اینها ربطی به هیچ چیزی که در ذهن شما ممکن است بگذرد مثل قضایای اخیر لبنان و... ندارد. هر چند بیربط هم نباشد. اصلا کدام لبنان؟ جنگ که تمام شد! هذیان میگویم؟
- داشتم از روزگار خیلی غریب میگفتم. باید هر چه زودتر از این تهران بکّنم و بروم. دارم از تنهایی خفه میشوم و باید حتما تنهایی بروم سفر. کجایش را نمیدانم و احتمالا زیاد مهم نیست. البته قطار وسیله محبوب من است. من هم مسافر محبوب او. قول میدهم.
- این نوشته قطعا بدترین چیزی است که توی عمرم نوشتهام. حالم به هم میخورد از این نوشتههایی که نویسنده بیحساب و کتاب یک مشت از آنچه توی مغزش است را قر و قاطی میریزد روی کاغذ. من سعی خودم را کردم که اینطور نشود، اما وقتی اصرار میکنید که اینجا را به روز کنم باید بدانید که آلان از این ذهن آشفته چه برمیریزد، تا دیگر توقعی نداشته باشید. البته که موقتی است.
- فعلا همین.
۸۵/۰۹/۱۰
دیگه کم کم باید باورت بشه که تازه از عمیات برگشتی و دوستات یکی یکی پر کشیدن!! همون حس و حال رو داری فکر کنم! از طرف من هم تبریک بگو. براش آرزوی سلامتی و به روزی دارم.
یا علی