راوی

خدا ما را بیشتر از پارسال دوست دارد!

دوشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۸۴، ۰۵:۳۷ ق.ظ

کوچک‌تر که بودیم یک روزمان یک‌سال بود انگار، تمام نمی‌شد! تا سر کوچه که می‌رفتیم احساس غربت می‌کردیم و دلمان برای خانه تنگ. سر میز پدر رفتن جرات می‌خواست و هر‌چه مربوط بود به او عجیب. همه بزرگترها اینجور بودند انگار، عجیب و دست‌نیافتنی. نگران بودیم. که یعنی من هم بعدا می‌توانم؟ و اگر نتوانم...

نهایت آرزویمان یاد گرفتن دو چرخه سواری بود بدون چرخ کمکی؛ و غایت اطلاعات عمومی و به روزمان دیدن قسمت قبلی خانواده دکتر ارنست و فوتبالیستها. اصلا هواسمان نبود که کدام یک از دوستانمان دختر است و کدام یکی پسر. خاله‌بازی که می‌کردیم من می‌شدم مادر! روزی ده بار گریه می کردیم و صد بار خنده، مزه دیگری داشت برف بازی و آلبالو و گیلاس و بستنی و... خدا را دوست داشتیم. بزرگتر که شدیم کم کم، حساب ماه از دستمان در می‌رفت، تنهایی می‌رفتیم میدان امام حسین، جرات کردیم در دفتر مدرسه را بزنیم و وارد شویم، توی روی معلم وا میستادیم و بی‌اجازه سوار ماشین پدر. کتاب می‌خواندیم و بحث و جدل. کمتر گریه می‌کردیم و حتی خنده، دوست داشتیم محبت کنیم و دوستانمان همه چیزمان. نگرانی، اظطراب، نگاه‌های زیر چشمی به دختر همسایه و هیچ... خدا را دوست داشتیم هنوز. زندگی شتاب گرفت و نفهمیدیم چی شد! به خود که آمدیم مرد شده بودیم و بزرگترها آدم حسابمان می‌کردند و کوچکترها سلام! چیز بلد شده بودیم، تقریبا از اوایل دبیرستان مطمئن بودیم که توانایی تشکیل و اداره یک خانواده را داریم و عاشق می‌شدیم و نمی‌شدیم! غرور و سودای جوانی! یادم هست که هیچ کس ما را درک نمی کرد! خدا را دوست داشتیم ولی... حالا از بین آنها که با هم خاله‌بازی می‌کردیم، یکی هنوز سال آخر دبیرستان است و یکی دیگر عروسی کرده، یکی دانشجو و یکی دیگر من! بگذریم! وجدان‌درد دارد نوشتن برای هزاران خواننده، کلمه کلمه‌اش مسئولیت است که هر که آگاه‌تر، مسئول‌تر و حالا که امروز تولدم است، من یاد دوران بچگی تا حال افتاده‌ام که ویژگی تولد این است؛ ویژگی سالگرد، ویژگی بهار! هرچند که ما چند سال بیشتر نیست که با دختران و پسران ایران می‌نویسیم برای هم! که باز هم بزرگتر شویم و جرات کنیم و یاد بگیریم و بیشتر بخندیم و زیاد گریه کنیم و دوباره یاد طعمهای آنروزی سنگک افطاری و برف و ریحان و گوجه سبز و مربا و دوچرخه سواری نوبتی. آتاری و میکرو و سگا اما نه! دل من که برایشان تنگ نمی‌شود. همین‌ها خراب کرد کار را که تنها شدیم! و حالا اینترنت آشتیمان داده است! یک آشتی بعضا غیر قابل اعتماد، خطرناک و شاید مصنوعی. بگذریم. حالا دیگر هیچ آرزویی برایمان دست نیافتنی نیست. امید داریم و انتظار. باز هم دختر و پسر ندارد، مهم این است که بچه آدم باشد! نگاهمان به هم انسانی است مثل بچگی. هرچند مقتضیات سن و سال را قبل از آنکه کسی برایمان بگوید، درک می‌کنیم و با احساسی بودنمان با احساس کسی بازی نمی‌کنیم. ما یک سال بزرگتر شده‌ایم، دانا‌تر، توانا‌تر و امیدوار‌تر. خودمان را دوست داریم بیشتر از همیشه. خدا را دوست داریم بیشتر از همیشه. می دانیم خدا هم ما را دوست دارد بیشتر از همیشه.

نوشته بالا اول بار در ویژه نامه نسل سوم روزنامه جام جم و به مناسبت یک سالگی آن به چاپ رسید. با کمی تغییر آن را برای تولد 22 سالگی ام اینجا نوشتم. تولد امسال من به خاطر اینکه مصادف با پایان ایام اعتکاف بود، برایم احساس تولدی دوباره داشت. این عکسم را هم به این جهت اینجا آوردم که به نظرم هم به نوعی نشانگر بزرگ شدن است و هم نشانگر امید و نگاه به آینده. که هردو کاملا مرتبط با متن است. مقصود همین بود و ان شالله دیگر تکرار نمی شود! جالب اینکه برخلاف آنچه در نگاه اول به نظر می رسد این عکس ژست نیست و کاملا بدون اطلاع من و ناگهانی توسط یکی از دوستانم گرفته شده و به همین خاطر هم عکس خوبی شده است. فکر می کنم آدم استثنائا سالی یک بار و فقط در روز تولدش خودش را زیادی تحویل بگیرد و برای خودش کارت تبریک بفرستد و از خود راضی باشد، برای بالابردن اعتماد به نفس بد نباشد. شما هم این یک بار را ندید بگیرید. ان شالله تولدم مبارک باشه!

۸۴/۰۵/۳۱
مجید عزیزی

نظرات  (۱۰)

۲۱ بهمن ۸۴ ، ۲۰:۰۹ حنانه حسینی
هدی جان خیلی دوستت دارم.
این نوشته سلام داشت آقای صدرنشین .. خب راستش متن برام آشنا میومد از اولش ولی گویا خیلی تغییرش دادین که به جا نیاوردم .. اینطور صمیمانه و پله پله از کودکی نوشتن رو دوست دارم .. با اینکه کمی صادقانه نبود ولی فکر کنم بشه که دوچرخه هامونو برا چند دور عوض کنیم .. من کنار اون عدد 22 چند تا علامت تعجب گذاشتم .. یا حق
سلام تولدتون مبارک هست ایشالا .همون موقع هم که تو نسل3 چاپ شد خوشم اومد ازش زیاد .خوب بود خوب .یا علی
سلام ... همه نوشته ها رو خوندم ... نوشتار خوب ... صمیمیت نه چندان زیاد که به ابتذال ژورنالیستی کشیده بشه ... عکس ها با کیفیت خیلی خوب و سوژه های نسبتا خوب ... کاش روی توضیحات روی عکس ها توجه بیشتری می کردید ... در ضمن: تولدتون هم ... یا علی
۰۷ شهریور ۸۴ ، ۰۴:۲۰ درویش پا برهنه
سلام!اولاَ تبریک میگم به خاطر افتتاح ایشون(منظورم سایته)و دوماَ آرزو می کنم حالا حالاها این سایت برای همه پر بار و مفید باشه!شوماَ موفق باشید!چهارماَ یا علی!
۰۵ شهریور ۸۴ ، ۰۱:۰۰ حامد کاربیست
یه روز مجید عزیزی با یه کامپیوتر کیفی میره خواستگاری.........
بابای عروس میگه آی پسر خونه داری؟ مجید میگه:نه؟
میگه ماشین داری؟مجید میگه:نه×××××××××میگه شاغلی؟مجید میگه:نه××××میگه هپلی پس چی داری؟×××مجید کامپیوتر و میذاره رو میز میگه:داداش وبلاگو نیگا!!!!!!!×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××خوش آمدی که خوشمان آمد از آمدنت
سلام... مبارک باشه
سلام خوبه خوشم اومد موفق باشی
سلام آقا مجید. خیلی زیبا و پر بار بود. یا علی مدد.
۱۵ مرداد ۸۴ ، ۱۸:۰۶ طلبه ای از نسل سوم
علیک سلام حضرت عمو مجید عزیزی و رحمه الله اجمعین... تو که تو نسل سوم جام جم داری ضجه میزنی کسی به من عمو نگه حالا خودت اومدی اینجا عمو شدی... عمه که بهتر بود نه؟ ... زیادی مراحم نمیشم یا علی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی