راوی

۳ مطلب در آذر ۱۳۸۵ ثبت شده است

هم‌این چند وقت پیش، مرداد امسال، یک جای خوب!
حسین غفاری که از چهره‌اش پیداست. دلتنگ هم‌سر است. حالا هم برای هم‌این سرش شلوغ است. شما باشید اولین روزهای خوش بعد از عروسی را صرف روایت راوی می‌کنید؟ عکسش را منتشر کردم لجش بگیرد، بل‌که چیزی بنویسد.

۱۹ نظر ۲۰ آذر ۸۵ ، ۲۲:۳۶
مجید عزیزی

در راستای عکس و مطلب اخیر...

دل من گرفت از این شهر... در این حصار بشکن!
غروب غربت این شهر عجیب سنگین است ها! بد! بکنّیم ازش؟ بزنیم بیرون حاجی؟ یا علی مددی...

۱۶ نظر ۱۳ آذر ۸۵ ، ۰۰:۰۰
مجید عزیزی
به نام خدای مهربان
سلام
- روزگار غریبی است. خیلی غریب. اتفاقات آن قدر عجیب و غریب و تند تند می‌افتند که گاهی فکر می‌کنم مثل نیکول کیدمن در فیلم "دیگران" مرده‌ام، ولی گرمم و خودم حالی‌ام نیست! حالی‌ام نیست؟
- حنانه چهل روزه شده است. از من توقع نداشته باشید این‌جا چیزی از او بنویسم؛ چون که احتمالا هیچی نمی‌فهمید. چون که خودم هم هنوز باورم نشده است این خوب را. پس ما را رها کنید در این حال باحال بی‌حساب! چه باحال! نقطه!
- حسین غفاری، راوی دیگر این‌جا، دی‌شب بالاخره عروسی کرد و به ما خندید و رفت! بهترین عروسی‌ای که تا به حال رفته‌ام یقیینا به نام او ثبت است. عروسی خوبان، مبارک بود! قبطه!
۱۸ نظر ۱۰ آذر ۸۵ ، ۰۰:۵۵
مجید عزیزی