راوی

سید به ما خندید و رفت!

چهارشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۸۴، ۰۳:۱۲ ق.ظ
او را و حرف‌هایش را دوست دارم، خیلی! یک جایی گفتم او "آوینی کوچک معاصر ماست". الان می بینم کوچک هم نیست، بزرگ شده! زن هم گرفته! ازدواج او اما، با همه فرق دارد... چند وقت پیدایش نبود و سراغ از دوستش که گرفتم گفت آنفولانزای مرغی! گرفته. پیام کوتاه تلفنی فرستادم که بابا! زن گرفتی، طاعون که نگرفتی! او کماکان جواب نمی‌داد، تا اینکه چند شب پیش خواب دیدم برایم "اس ام اس" فرستاده است و فردایش واقعا فرستاد! چند جمله کوتاه، که رسما لِه کرد مرا، از بس که خوب بود! : "سلام مجید، شب به خیر. برای کسی که 24 سال تو صورت نامحرم نگا نکرده، با دخترا چت نکرده، بستنی نخورده، زن گرفتن از طاعون هم بدتره، از عسل هم شیرین‌تره، از بهشت هم قشنگ‌تره. حلال کن. یا علیش!" خلاصه این‌که؛ نمی دانم شنیده ای یا نه! وقتی رزمنده ها می خواستند شهید بشوند، به رفقایشان می خندیدند و می‌رفتند! حالا هم سید به من و امثال من خندید و رفت! حتما نمی‌توانی تصورش را هم بکنی که چه می‌گویم و چه ربطی دارد! اما واقعا همین‌طوری است. فرض کن خبر شهادت دوستت را داده‌اند؛ اول شوکه می‌شوی، بعد گریه می‌کنی، بعد قبطه می‌خوری و هم‌آن‌طور که می‌گویی "خوش به حالش" "حقش بود" "نوش جانش"، به خودت می‌گویی خاک بر سرت! مثل او نیستم چون سعی نکردم مثل او باشم، همین!
۸۴/۱۲/۲۴
مجید عزیزی

نظرات  (۶)

۰۳ ارديبهشت ۸۵ ، ۲۰:۲۷ محمدصالح مفتاح
سلام بر مردانٍ مرد! سیدصالح نوریٍ عزیز. وبلاگتان را در مدت کوتاهی که می خواندم عاشقش شده بودم. این عشق را از من دریغ نکن! لااقل در راوی کم کاری نکن! یا علی مدد (راستی این رو خود سیدصالح می بینه؟)
۲۶ اسفند ۸۴ ، ۰۷:۲۹ مظاهر محمودی
سید سید است. حرف مسیحایی می زند. حرفها اعجاز می کنند . دل ها را می برند . دل ما را باخودت بردی . سید می دانم که زندگی برایت بسیار سنگین شده دلت خیلی تنگ است.
آدم شدن مرحله ای خودم چند سال است در آن هستم و هنوز از کلاس اول هم قبولی نگرفته ام . نفس اماره.
از کسی که تو چشم نامحرما نگاه کرده ولی با دخترها چت نکرده بستنی نخورده و ازدواج هم نگرفته به سید عزیز ما رو هم دعا کن. یا علیش .
سلام...
ما پس از قرنها، در عصر جاهلیت آخرالزمانی، چشممان به چشمهای ابر مردی نگریست که ید بیضای موسوی داشت و دم مسیحایی و ابهت ابراهیمی...
خمینی عزیز ما، عصاره همه انبیاء الهی بود، در عصری که مهر خاتمیت بر امتداد نبوت نواخته اند.
خمینی بانگ بر آورد و شیفتگان وصال را به "شرابا طهورا"یی بشارت داد که نوشندگانش را، نه به "جنت الماوی" که به "لاهوت" میرساند.
نوای دلنشین خمینی، صلای فطرت زلال بنی آدم بود که بر جانشان، ترنم وصل خواند و اینچنین بود که فطرتهای پاک، شب پره وار، بر گرد تلالو این مهر فروزان به طواف آمدند.
سید مرتضی آوینی، بی شک آن ید بیضائی بود که خمینی بر آسمان افراشت، در این ظلمتکده حکومت نفس اماره... و مگر میشود!؟
مگر میشود نسیم حیات طیبه، انسان را به لیله قدرش برساند و آن شب، نظاره گر پرواز او باشیم، از "اسفل السافلین" خود پرستی، به "اعلا علیین"، که نه، به "لاهوت"، که آنجا "همه" "او" یند...
مگر میشود که لیله قدر، شب معراج انسان شود و فارغ از اپیدمی مضحک اومانیزم، "قاب قوسین او ادنی" را درنوردد و "او" شود!؟
آری میشود...
ما این اعجاز را دیده ایم...
آوینی عزیز، سیگار میکشید که هیچ، سبیل نیچه ای هم میگذاشت و کتابهای نا خوانده را، بصورت پیامهای بازرگانی بر دست میگرفت، که همه بدانند که او هم برای خود کسی است!
مثل همین روزهای ما... لکن همینطور نماند و آوینی شد.
ما چه میکنیم!؟ نمیدانم...
بسم الله
سید حتی اگر سید ساختگی و نمادین هم باشد سید خوبی است!
حداقل می شود برای رسیدن به نمادمان گریه کرد ...
هر چند سید ما واقعیه واقعیست
سلام
خیلی جالب بود ... ممنون
خدا کند آدم شوم ..
آدم اگر آدم شد عالم عالم می شود. آدم اگر آدم شد عالم آدم می شود. آدم اگر آدم شد آدم عالم می شود. آدم اگر آدم شد آدم آدم می شود. آدم اگر عالم شد عالم عالم می شود...
یا حق
سلام . به من ربطی نداره . ولی در مورد طاعون وحشتناک مخلفم . یا حق

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی