راوی

ما را رها کنید در این رنج بی‌حساب

سه شنبه, ۱۲ تیر ۱۳۸۶، ۰۲:۲۶ ق.ظ
با دلی‌ آرام‌ و قلبی‌ مطمئن‌ و روحی‌ شاد و ضمیری‌ امیدوار به‌ فضل‌ خدا، از خدمت‌ خواهران‌ و برادران‌ مرخص‌، و به‌ سوی‌ دیار فراموش‌شدگان سفر می‌کنم‌. و به‌ دعای‌ خیر شما احتیاج‌ مبرم‌ دارم‌. و از خدای‌ رحمان‌ و رحیم‌ می‌خواهم‌ که‌ پیشاپیش عذرم‌ را در کوتاهی‌ خدمت‌ و قصور و تقصیر بپذیرد.
والسلام‌ علیکم‌ و علی‌ عبادالله الصالحین‌ و رحمة‌الله و برکاته‌.
دوزادهم تیرماه یک هزار و سیصد و هشتاد و شش هجری شمسی، مصادف با هجدهم جمادی‌الثانی یک هزار و چهارصد و بیست و هشت هجری قمری و دوم جولای دو هزار و هفت میلادی.
العبد الحقیر، مجید عزیزی

پ.ن:
* دعا کنید، حضرت حق تاب فراغ موقت حنانه‌ی دردانه‌ی نازدانه را به بنده‌ی بیچاره رحم کند.
۸۶/۰۴/۱۲
مجید عزیزی

نظرات  (۱۴)

ای بابا ما فکر کردیم چی شده؟
ما که این جناب عزیزی رو توی بلبل آباد دیدیم پس چی شد نکنه روحشون بوده که به دلیل عشق زیاد به آن خطه در آن حوالی سرگردان بوده و ما آن را می دیدیم.
سلام. انشاالله که در وصیت نامه واقعی بعد از 120 سال از امام رحمه الله کپی برداری نفرمایید که دلی آرام و قلبی مطمئن و ضمیری امیدوار مال دور از جان شما هر کسی نیست.
البته شاید شما رسیده باشید ولی به هر حال صورت خوشی ندارد کپی برداری کردن
هرچند که ایران و ایرانی ملزم به رعایت قانون کپی رایت نیست که نیست.
مجید جان تکراری بود دوباره چی شده یادمه او اولها که تازه داشتی مجید زورو میشدی و هنوز راوی موجودیت خودش رو اعلام نکرده بود یک همچین چیزی نوشتی و فکر میکنم رفتی دوکوه حالا کجا
۲۶ تیر ۸۶ ، ۰۵:۳۲ فرزانه(دخترک کولی)
دیار فراموش شدگان کجاست؟ میخوای سالک بشی مثل پارسا تو ((پری))؟
الان که اینو می نویسم احتمالا نیستی.
و احتمالا وقتی اینو می خونی که برگشتی.
پس فقط بهت سلام می کنم و می گم چه خبر از سفر.
سلام
باشه. بمیر! ولی زود برگرد. ما به تناسخ اعتقاد داریم!
یا علی مددی
بهه ... یه بار هم که اومدیم اینجا تعطیل کردی شما که....
مجید عزیزی عزیز به یک سفر جهادی حوالی لب مرز ایران و افغانستان و پاکستان به نام بشاگرد رفته‌اند. دعا کنید با تمام قوا موفق باشد.
به سلامت..!
۱۴ تیر ۸۶ ، ۱۵:۴۱ باران محسنی
سلام
ما دلمان به همین جا خوش بود به دلتنگی های شما که بازگو کننده دلتنگی های ما بود ... رنج بی حساب قاموس زندگی است عمو و دیار فراموشی دیار مردگان .نجیب محفوظ یک جایی که یادم نیست کجاست گفته بود:فراموشی نوعی مرگه ...هر جا هستین مواظب خودتان باشید.
×××
زندگی کوچه باران زده ایست
که ز هر خانه آن خاطره ها پای دیوار
چو گلخوشه یاس برگریزان شده اند
رفتگر برگ از آن می روبد
زندگی کوچه سبزی ایست در آبادی ما که طراوت دارد
غنچه غنچه گل از آن می روید
ونمازی است شکسته در راه
زندگی رود زلالیست در آبادی ما
که سرچشمه آن بوی خدا را دارد
شوق دریا شدنش می برد او را در پیش .....
زندگی لحظه پر حادثه ایست :بین بودن -رفتن فاصله ایست
ما همه رهرو این فاصله ایم
باز تکرار تولد -زیستن در شکن فاصله هاست
باز هم نقطه و خط....
زندگی مثل درختیست در آبادی ما
گاه سر سوی ستاره دارد
گاه سایه به زمین می ساید
گر چه در فصل بهار رویش سبز خدا داده خویش
می سراید به معاد
زندگی کوچه باران زده ایست
باید از کوچه گذشت عابری بود که پای از سر گل ننهاد
همدلی بود که دل زیر پایی نگذاشت
و به هنگام عبور با وضو باید رفت...
روز زن را از طرف من به مادر و حنانه عزیزتان تبریک و تهنیت بگویید...
سلام
عیدت مبارک
انا لله و انا علیه راجعون...
خوش به حالت!... هر چند که برای ما جایت حسابی خالی خالی می شود...
ما را یادت نرود.
سلام. به کجا چنین شتابان؟! من از شما میپرسم! دل شماگرفته ز اینجا؟! ولی به شکوفه ها به باران برسان سلام مارا! ولی دور از جدی آی آقا کجا کجا؟ حداقل شفاف سازی میکردین! مقصدتون رو معین میکردین! دعا میکنیم براتون به شرطی که شوما هم دعا کنین!
آنگاه که // ضربه های تیشه ی زندگی را بر // ریشه ی آرزوهایت حس می کنی // به خاطر بیاور // که // زیبایی ِ شهاب ها // از شکستن ِ قلب ِ ستارگان است ....
فقط در صورتی که عازم اون دنیا باشید اجازه ی مرخصی هست
هر چند گاهی با بمیری قبل از اینکه بمیراندت
هرجا که هستید موفق باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی