نسل سوخته، نسل پدرسوخته!
*داشتم فکر میکردم این خرداد، عجب ماه عجیبی است!
15 خرداد 42 جرقه اول منتهی به انقلاب اسلامی.
سوم خرداد 61 فتح الفتوح ایران در جنگ با دنیا! فتح خرمشهر..
دوم خرداد 76 یک پیروزی بزرگ و شیرین برای جمهوری اسلامی ایران.
اول خرداد 79 اولین شکست اسرائیل و خروج از لبنان.
هر چه پیروزی شیرین بوده در این ماه است برای ما. اما...
سالها میرود و حادثهها میآید... نیمه خرداد و انتظار فرج و از این حرفها...
*آنوقت که امام از پیش ما رفت، من 5 ساله بودم. هیچی هم نمیفهمیدم. راستش اصلا نمیشناختمش خیلی، هنوز هم. اما هر چه میگذرد دلم بیشتر برایش تنگ میشود و راستش نمیدانم چرا. دلم بدجور تنگ میشود برای خمینی! اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم دلم برای هیچ چیز و هیچ کس اینقدر تنگ نمیشود و نمیگیرد که برای آقا روح الله! حس غریبی است.... به قول سید مرتضی آوینی: "فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت! داغهای همه تاریخ را ما بهیکباره دیدهایم. ما را این گمان نبود که بعد او بمانیم، اما او رفت و زمین ماند و ما نیز بر زمین، در این پهنه بیمنتها که عقل راه به جایی نمیبرد. امام رفت تا بار تکلیف ما بر گرده عقل و اختیارمان بار شود...."
*و عجب نسل عجیبی هستیم ما، نسل سومیها! نه رومی روم! نه زنگی زنگ! از آنجا رانده و از اینجا مانده. یک روز به استاد قرآن دانشگاهمان که گاها با هم شوخی میکنیم، گفتم: "فلانی! اول انقلاب کردید و بعد جنگیدید و حالا هم که لت و پار شدهاید (موجی و شیمیایی است!) باز دست از سر ما برنمیدارید. چه میخواهید از جان این ملت، شما نسل سوخته؟!" گفت: "اگر ما نسل سوخته ایم، پس با این حساب شما نسل پدرسوختهاید! و واقعا هم که خیلی پدرسوختهاید!" و دیدم پر بیراه هم نمیگوید! نسل دیجیتال! نسلی که پدرش با تلویزیون سیاه و سفید جوانی گذرانده و حالا او با کامپیوتر و اینترنت....
*این نسل سوم (که ما باشیم) فعلا نسل جوان است! جوانی هم شنیدهام که شعبه ای است از جنون. خواستم بگویم که: "بسم الله الرحمن الرحیم! اگر یک جوان موتورسواری نکرده باشد یقیین بداند جوانی نکرده است! والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته" البته منظور از جوانیکردن همان معنای مصطلح آن است و لاغیر! شاید حتی بشود این حدیث پیامبر در ضرورت آموزش سه فن "شنا و تیراندازی و اسبسواری" به فرزندان را هم اینطور به روز کرد؛ امروز موتور سواری مصداق بارز و حاضر اسبسواری عهد قدیم است! موتورسواری یعنی ریسک، یعنی هیجان، یعنی سرعت، یعنی قدرت مانور، یعنی لایی کشیدن، یعنی جنون، یعنی جوانی! و در تهران با این ترافیک غیرقابل تحملش، یعنی خود زندگی! به خصوص اگر امپیتری پلیر هم در گوشت روشن باشد که دیگر... و آن کس که موتورسواری نکرده باشد نمیفهمد من چه میگویم. البته نسوان را به این درگاه نعمت باری نیست همآنگونه که به اسبسواری نبود اما هان ای پسران جوان! قبل از آنکه سنتان به 25 برسد و کم کم محافظه کار و ترسو شوید، امتحان کنید. ابتدا با 70 و 80 سیسی؛ بعدتر انواع تریل و 125سیسی به بالا توصیه میشود. البته کلاه ایمنی فراموش نشود!
*این جنون جوانی ما هم انتها ندارد! چند روز پیش به قم مشرف شده بودم! در همه آن سه روز که آنجا بودم، در هیئت یک دشداشه سفید عربی به انضمام یک شلوار سفید شوشتری از محل اقامت به صحن حرم و بازار و غیره میرفتم و میآمدم. جایتان خالی خیلی حال داد! این را هم توصیه میکنم تجربه کنید. اما نکته جالب ماجرا این بود که از آن جا که "نه هماین لباس زیباست نشان آدمیت" و از این حرفها! ملت نگاهشان به ما بلکل عوض شده بود، چه عوض شدنی! منظور اینکه از آنجا که در قم، مراجعات به علما زیاد است! مدام میشنیدم که پیر و جوان، "حاجآقا" خطابم میکنند و سوالات شرعیه خود را از قبیل نحوه خواندن نماز تحیّت و نماز امام زمان(عج) جمکران گرفته تا ترجمه و تفسیر آیات قرآن میپرسیدند. کم مانده بود ما آنجا در گوش نوزادان اذان بگوییم و برای زوجها صیغه محرمیت جاری سازیم! اولبار جوانکی مسنتر از خودم! سوال کرد که: "حاجآقا این آیه چی میگه؟" آیه ای بود از سوره "شِعرا" که چون عربیام بد نیست ترجمه کردم برایش، بعد هم با توجه به تجارب قبلیام گفتم احتمالا باید از دعاهای حضرت ابراهیم(ع) باشد، ورق زدیم به عقب و دیدیم که بله! وَتلُ عَلَیهِم نَبَاَ اِبراهیمَ اِذ قالَ.... بنده خدا کپ کرده بود! امر برایش مشتبه شده بود که یحتمل ما مترجم و مفسر قرآنیم و خیلی کارمان درست است! هی التماس دعای خفن میگفت! گفتم داداش بی خیال! شانسی بود! مشارٌالیه مجددا کپ فرمودند! این هم تقابل سنت و مدرنیته ما! یک فنجان نسکافه اسپانیایی، پشت لپتاپ چینی، روی میز کوچک طلبگی. راوی پشت حصارهای طلایی یک پاتوق کوچک!
* اما این حضرت ابراهیم(ع) هم خیلی عجیب است! از بچگی برای من محبوبیت و کاریزمای بالایی داشت، تا آنجا که یادم است که میخواستم وقتی بچهدار شدم اسم پسرم را ابراهیم بگذارم! ببینید علاقه تا کجا! بعدترها که از او در قرآن زیاد میخواندم، دعاهایش (که در قرآن کم هم نیست)، تعجب مرا بیشتر برانگیخت که این آدم هرجا دعا میکند، یا از پس هر امتحانی که سربلند برمیآید، از خدا میخواهد که فرزندانش را هم پیامبر کند. و از نمازگزاران قرار دهد و محبت مردم را به آنان جلب کند و کلا هواشان را داشته باشد و اینها. کلا به یقیین رسیدم که بهترین پدر قرآنی است. خدائیش هیچ کس را ندیدم اینقدر به فکر بچههایش باشد. همش دارد میگوید: "و بنیّ" و "من ذریّتی". نمونه اش هماین سوره ابراهیم! آخرش هم که خدا رویش را زمین نزد و همه پیامبران بعدی از نسل او شدند؛ اسماعیل و اسحاق و یعقوب و یوسف و.... هماین است که میگویند ادیان ابراهیمی. خلاصه که به قول معروف آباد کرد! من در اینباره جایی چیزی نخواندهام، اما به نظرم جا دارد روی این وجه "بهترین پدر قرآنی" حضرت ابراهیم (که گفتم) کار پژوهشی شود. این ایدهی رایگان! هر کس پایه است بسم الله.
رَبِّ اجعَلنی مُقیمَ الصَّلوةِ وَ مِن ذُریَّتی، رَبَّنا وَ تَقَبَّل دُعاء
پروردگارا من و فرزندانم را نمازگذار گردان، خدایا دعا را قبول کن!