راوی

و اما حنّانه، و ما ادرئک ما حنّانه...

دوشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۸۶، ۰۱:۵۴ ق.ظ

تهران، بندرعباس با قطار. بندرعباس، میناب، بشاگرد، میناب، بندرعباس با ماشین. بندرعباس، تهران با قطار. تهران، کیش با هواپیما. کیش، تهران با هواپیما. تهران، چالوس، رامسر، چابکسر، رشت، قزوین، تهران با ماشین. دوباره: تهران، بندرعباس با قطار. میناب، بشاگرد، میناب، بندرعباس با ماشین. بندرعباس، تهران با قطار.

این‌ها سفرهای اخیر من در یک ماه گذشته است. همان‌طور که می‌بینید، مثل زبل‌خان شمال و جنوب کشور را به پیوند هم درآورده‌ام. با این‌حال روزهای یک‌شنبه در سر کلاس دانشگاه حاضر بوده‌ام و همین‌طور به کارهای محل کار مشغول. تمام ساعت‌های حضورم در خانه هم مشغول حنّانه است. این‌را گفتم که توضیحی باشد برای این یک ماه روایت نکردن.
حسین عزیز اما در این مدت هم متاهل بود و هم متعهد. نگذاشت راوی بی روایت بماند. یک روز باید قصه‌ی خودم و حسین را بگویم. داستان رفاقتی متفاوت. فعلا همین‌قدر بدانید که من و حسین خیلی هنر کنیم سالی دو سه بار هم‌را ببینیم، آن هم اتفاقی و معمولا بدون برنامه‌ی قبلی. مثل نمایشگاه کتاب امسال و پارسال. جالب‌تر آن‌که اصولا چون حسین به عمرش با هیچ مسنجری کار نکرده ارتباط اینترنتی هم نداریم. گاهی اس‌ام‌اسی یا تلفنی. با این‌حال با هم زیاد کار داریم و همیشه برای دیدار بعدیمان که خودمان هم نمی‌دانیم کی و کجا است، برنامه داریم. چیزهایی برای دادن و گرفتن و حرف‌هایی برای گفتن و شنفتن. تا کِی باشد که دوباره هم‌را ببینیم. حسین عزیز یک‌بار تعریف کرده بود که من و او از نگاه ظاهری به هم ربطی نداریم، اما آن عهد باطنی قصه‌اش دیگر است و کیفش به‌تر.
بگذریم.
در طی بیست و اندی ساعت بین تهران و بندر، سوار بر مرکب مورد علاقه‌ام قطار، برای اولین بار در طول تاریخ پنج ساله‌ی وبلاگ‌نویسی‌ام فکر ننوشتن و تعطیلی وبلاگ به سرم زد که البته عجیب است. حقیقت آن است که نه انگیزه‌ای برای نوشتن دارم و نه حرف تازه‌ای برای گفتن و نه و نه وقتی برای نوشتن و نه امیدی به تاثیر در خود و مخاطب متصور و نه فضای جامعه آن‌ها را متحمل. اما همان‌طور که قبلا گفتم یک "باید" شاید بی‌خود در جهت عکس این دلایل احساس می‌کنم که به حیرت میان عقل و عشق می‌ماند. اگر اهل مشورتید چیزی بگویید بلکه تصمیم‌گیری آسان‌تر شود. اگر هم نیستید باز هم چیزی بگویید تا من بفهمم چند نفر مخاطب پای کار دارم. یعنی کامنت‌گذاران پای این مطلب راوی را می‌خوانند.
و اما حنّانه، و ما ادرئک ما حنّانه...

حنّانه

۸۶/۰۳/۱۴
مجید عزیزی

نظرات  (۳۳)

۰۸ مهر ۸۶ ، ۱۲:۱۷ زینب محمدزاده
سلام عمو مجید نمی دانم اسم من برایتان آشناست یا نه . من زمانی که شما در نسل 3 بودید برایتان نامه می نوشتم . از زمانی که شما خداحافظی کردید دیگر خواندن نسل 3 جذابیت سابق را ندارد . من تمام آن ویژه نامه ها را دارم و گاهی که دلم تنگ میشود به سراغشان میروم .
برایتان بهترین ها را آرزو می کنم
خدانگهدار عمو مجید
زینب محمدزاده 20 ساله از مشهد
۰۸ مهر ۸۶ ، ۱۲:۰۶ زینب محمدزاده
سلام
۰۸ مهر ۸۶ ، ۱۲:۰۶ زینب محمدزاده
سلام
۰۸ مهر ۸۶ ، ۱۲:۰۵ زینب محمدزاده
سلام
سلام
خسته نباشید
شما که دوباره ساز رفتن زدید
می خواهید ما را امتحان کنید یا...
۰۵ تیر ۸۶ ، ۱۲:۳۰ صراط منیر
سلام وب زیبا و آموزنده ای داری در پناه خدا موفق و پایدار باشی خوشحال می شم به وبلاگ ما هم سری بزنی،من همیشه آماده ی تبادل لینک هست،موفق باشید ان شاءالله...
التماس دعا
یا علی
چرا همه ی وبلاگ نویسها یه دفعه ای می خوان برن؟! لطف کنید بمونید تا ما هم از نوشته ها لذت ببریم. راستی انشا الله خدا نگه دارش باشه. خیلی چهره ی مهربونی داره.
چرا همه ی وبلاگ نویسها یه دفعه ای می خوان برن؟! لطف کنید بمونید تا ما هم از نوشته ها لذت ببریم. راستی انشا الله خدا نگه دارش باشه. خیلی چهره ی مهربونی داره.
سلام
قشنگ می نویسی
چرا دیگه ننویسی؟
تازه باید انقدر بنویسی تا حنانه بتونه بخونه و بفهمه چی نوشتی.
۲۲ خرداد ۸۶ ، ۱۸:۱۱ فرزانه(دخترک کولی)
من همیشه فکر میکردم برادر بزرگتر داشتن خیلی خوبه ولی نه انقدر! حسودیم میشه به حنانه.
من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش
گر به فکر سوختن افتاده ای مردانه باش
خوف نکن بچه
ما هستیم
منتظرم باز هم بنویسید
سلام.ببخشید فکر کنم گند زدم .فکر نکنید فحش دادم.خواستم واسه اعتراض سکوت کنم.که دیدم می گن سکوت نشانه ی رضاست.پس گفتم یه مدل دیگه اعتراض کنم واسه همینم می خوام از طرف تشکل جوان های حزب اللهی راوی خون (خون در اینجا به معنای خوان است گفتم که بهونه های تروریستی نگیرند)بیانیه ای در این زمینه به سمع و نظر دوستان می رسانم.لازم به ذکر است از اونجایی که فکر کنم این اولین بیانیه ای باشه که توسط یک خانم قرائت می شه .پس از افرادی که جنبه ی حضور بانوان در جامعه رو ندارند خواهشمند است به جای سوت و دست برای سلامتی آقا امام زمان صلوات بفرستند. به نام خدا ما چندی از جوانان حزب اللهی راوی خوان اعتراض داریم 1-در این زمان که دشمن از هر طرف جنگ فرهنگی را با ما شروع کرده است و سعی در نابودی انقلابمان دارد ما نباید سنگرمان را ترک کنیم و اینک به جای اسلحه _قلم در دست گرفته (البته در فضای مجازی اینترنتی_قلم حکم کیبورد را دارد) و از ملت و انقلاب ما دفاع کنیم.الله اکبر
2-آقای عزیزی حدیثی از امام علی (ع)است که می فرماید: والاترین همت وفای به عهد است. پس اگر شما به عهد دوشنبه هایتان وفا نکنید و راوی را شش قفله کرده و بروید .ماخودمان می آییم و در کنار راوی می مانیم و نمی گذاریم زنده به گورش کنند. الله اکبر (خواهشا بچه های دو آتیشه ی حزب اللهی شلوغ نکنید و الا پلیس اینتر نتی با باتوم شما می زند.البته باتوم در فضای اینتر نت جا نمی شود وگر نه مطمئنا می آوردند)
3-ای آقای عزیزی که ادعای مریدی سید مرتضی را دارید پس چرا در عمل همراه او نیستید چرا مانند او خانه تان را بر دامنه ی آتشفشان بنا نمی کنید ؟درست است که گفتند هنر آن است که بمیری قبل از آنکه بمیرانندت.اما این مردن به معنای همه چیز را بوسیدن و کنار گذاشتن نیست. بلکه باید تا آخرین لحظات جنگید و انقلاب را حفظ کرد حتی اگر نخواهند.
4-آقای عزیزی با توجه به اینکه جناب عالی حدود 5 سال است که بر مسند وبلاگ نویسی تکیه داده اید وبا این سابقه الگویی برای تازه واردان به این عرصه می باشیدنباید اینگونه جا بزنید.الله اکبر 5-البته جا نماند که ما غافل از آزادی های شما نیستیم ونمی خواهیم نظرات شخصی تان را لگد مال کنیم و شما را مجبور به نوشتن کنیم که اینگونه کیفیت کار هم پایین می آیدبه هر حال ما نظرمان را دادیم حال مختارید. 6-آقا نگذارید ....نگذارید ...عکس خواهرتان را ملت می بینند . دلشان آب می شود . عقده ای می شوند .وبعد به بچه های مردم که می رسند از حرص گازشان می گیرند.در ضمن از خودتان هم آیه در نیاورید به ما جامعه قرآنی بر می خورد.هر چند آیه به معنای نشانه است وخداوند فرموده در زمین نشانه هایی است برای اهل یقین .و مطمئنا این کوچولوی ناز هم نوعی نشانه است اما باز دلیل نمی شود جعل آیه کنید. حرف هایمان را خودمانی زدیم چرا که می گویند:بنی آدم اعضای یکدیگرند که در راوی همه با هم برادر خواهرند. شما هم خواستید بنویسید ما حمایتتان می کنیم.اوف خفه شدم . قد یه پست نوشتم..ببخشید.
...........................................................
سلام. اینجا رو تازه پیدا کردم. وبلاگ خوبی داری. ...
به این جور نظرات هم می گی مخاطب یا گدای بازدید کننده یابِ ...
مجید خان (مجید زورو) چون گفتی کامنت بزار نوشتم من همیشه در پشت صحنه هستم
سلام
کافکا می گوید؛ «نوشتن، بیرون جهیدن از صف مردگان است»
حالا اگر بپرسی کافکا کیست؟ می گویم نمی دانم . این جمله را هم همین تازگی شنیده ام . اما مفهومش را قبول دارم . برای این پست شما فکر نم یکنم بتوانم نظرم را بهتر از این بیان کنم .
i am pAaye !!
چی؟
شما تو نسل سوم بودین
یادش به خیر آقا من گوله گوله خاطره دارم از این ضمیمه
الان هم همش رو دارم آرشیو کردم
من کشته مرده این نسل سه بودم از همون اولش
آقا عزیزی
برادر شما هم ......
نه چی چی رو تعطیل کنی
این وب داره یواش یواش جایی میشه برا جمع شدن ...
نه خداییش حیف نیس یه وب درس درمون مثه این نباشه
نگینن بابا
چه خانومی شده این ملوس دوران
بازم ازش عکس بذارین بس که به این عکساش زل زدم چشام ... شده
السلام علیکم ورحمه الله و برکاته...!
آقا ما مستفیض می شویم! تعطیل نکنید بروید یک وقتی ها؟!!!
سلام آقا مجید. اول این که قدر این حسین آقا را خیلی بدان! دوم این که تمام این دلایلی که برای ننوشتن آورده ای دوسالی هست که گریبان گیر ما هم شده. این را جدی می گویم این دلایل دقبقا همان هایی است که من را به ننوشتن وادار می کنند اما خب من هنوز هر 3 - 4 ماه یک بار یک چیزی می نویسم چون می ترسم همین رابطه نصف و نیمه با شما و چند تای دیگر به فنا برود. اما عزیزی دل قضیه شما با اینجانب کلی تفاوت دارد. وبلاگ شما کلی طرفدار و خواننده پروپا قزص دارد که وبلاگ من حتی یک خواننده ثابت هم ندارد. تازه عزض کنم به خدمتت که مجید عزیزی کم کم دارد تبدیل به یک مکتب می شود حالا تو دلت می آبد که این مکتب خانه را تعطیل کنی؟ ها؟
ببین داداش . من از این برنامه های هندونه و زیر بغل و از این حرفا سر در نمی آرم . ولی من فکر می کنم بنویش رکوردت رو افزایش بده که اگه یه بار دیگه رادیو (جوان نه دیگه این دفعه ایشالله VOA )باهات مصاحبه کرد یه چیزی بگی کف کنن . همین .
به راه عشق منه بی دلیل راه قدم ...
سلام برادر مجید. ما هم همیشه میخوانیم ولی بیشتر وقتها حسی برای نوشتن کامنت نیست! شاید مثل حس الانی تو.
موفق باشی و پیروز
یا علی
سلام. تا جایی که یادمه همیشه می خوندم اما کامنت نمی دادم. گفتم این بار بنویسم تا آمار کامنت بالا بره و اگه انگیزه به شمارست بیشتر بشه. کلا اگه به منه که می گم ببخشیدا (غلط می کنید ننویسید) ولی خب چون فعلا سبک ما تغییراتی کرده می گیم: (شما با آزادی، آگاهی و خواست شخصیتون هر کار می خواید بکنید بکنید). ما کماکان دو شنبه ها میایم و شما می تونید ننویسید... .
سلام
درنسل 3 نوشته هایت را می خو ندم و از آخریش اینجا را پیدا کردم . وقتی یک مدت ناپدید شدی کلی نگرانت شدم و چون در هیچ کدام از روزنامه هایی که می دیدم اثری ازت نبود ، فکر کردم ......
راستش با خودم فکر می کنم نظر دادن یا ندادن برایت فرقی نمی کند و شما کار خودت را می کنی .ولی بهرحال می نویسم ....حیف است که نباشی !
به گمانم عجیبی رفاقت به عجیب بودن بک پای داستان ربطی زیاد دارد. البته من پای دیگر را نمی‌شناسم
...
۱۵ خرداد ۸۶ ، ۱۲:۵۶ معلمی از بهشت
همیشه به گردش.و دیگر این که فکر تعطیلی را از سرتان به در کنید چون این یاس وبلاگی همیشه گریبان وبلاگ نویسها را برای مدتی می چسبد و بعد ولشان می کند.
۱۵ خرداد ۸۶ ، ۱۲:۵۴ معلمی از بهشت
برادر مجید باور بفرمایید من پریشب داشتم خواب حنانه را می دیدم.صبح که از خواب بیدار شدم کلی قربان صدقه اش رفتم. دلم برایش تنگ شده بود .و داغ نداشتن دختر بیشتر آزارم داد:(
کم مطالعه می کنی.
کم مطالعه می کنیم.
همین انگیزه را برای نوشتن کم رنگ می کند.
نظر من همین است.
۱۵ خرداد ۸۶ ، ۱۱:۱۶ حمید اخا رحیم
بی کاری بابا جان !!!؟؟؟ من اگر خواهری مثل حنانه داشتم وبلاگ که هیچ ، عمرا سراغ کسب و کار و درس و دانشگاه و مسافرت و این جور چیزها هم نمی رفتم !!! و اما آیاتی جدید نازل گشته : « و اما حنانه ، و ما ادرئک حنانه ، هی کمثل ابن اختی آرمین ، لُپُه چربین و عَینُهُ خرگوشانه ... »
۱۵ خرداد ۸۶ ، ۱۱:۱۴ باران محسنی
سلام.
راجع به این عکس خدای من چقدر چشمان مهربانی دارد و چقدر به من ارامش میده جهان در نگاهش محو شده و لبخندش خلاصه تمام خوبی هاست.تولد این حوای دوست داشتنی مبارک و فرخنده باد.
و اما بعد:
اگر انگیزه ای برای نوشتن ندارید چرا زنده هستید؟ به کدام امید و با کدام هدف !
اگر حرف تازه ای برا ی گفتن ندارید چرا ادم خلق شدید ؟
اگر برای امال و ارزوها و اهدافتان وقتی ندارید چرا به ان فکر میکنید ؟
اگر به تاثیر سخنانتان در خود و مخاطب مطمئن نیستید چرا در کار خدا شک میکنید؟
اینها ناشی از اینه که به مقام انسانی که دارید عشق نمیورزید و مسوولیتی که به عنوان فردی دارای امکانات اعمم از فکری و یدی در اختیار دارید توجهی ندارید.
نباید اجازه داد عرصه برای تفکرات و اقداماتی که احساس م یکنیم نادرست است به راحتی فراهم شود.
انگیزه را پیدا کنید با هدف_ وقتش را متانسب با بزرگی هدفتون بسنجید_به ارزوها و اهدافتون و خودتون احترام بگذارید_و شکر عملی این فهم و شعور و اگاهی که خدا به شما عطا کرده را به جای بیاورید _اعتراف کنید که می توانید_ و به شعور مخاطبتون و تاثیری که در ان میگذارد هرچند برای یک نفر باشد ایمان داشته باشید_و توکلتون به خدا باشه .
دعا و ارزو میکنم که دچار روزمرگی و فراموشی نشیم که اینها خود نوعی از مرگ است.
مواظب خودتون و حنانه زیبا باشید.
۱۵ خرداد ۸۶ ، ۱۱:۰۳ دانش جوی حقوق
مشکلی برای همه اعصار و اقمار وبلاگ نویسان ! "دپرس زدگی وبلاگی"
یک سال ، 2 سال ، 3 سال ، ... "ان" سال وبلاگ نویسی بر اثر یک لحطه تفکر در قطار یا هرجای دیگری شاید "دست شویی" ! کاری عبث خوانده می شود و ....
همه مان اینطور هستیم ، حتا "مهدی کارگر"
"تقدیری محتوم" در انتظار این راوی های عرصه مجاز !
"یک" سال است که میخوانم، بدون "نظری" ...
اما این بار خواندم و نظر هم دادم ..
فکر کنم می شناسیم.نه؟!
-
"راوی" روح الله را خیلی دوست داشت ، تو چطور؟؟؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی