راوی

۲۷ مطلب با موضوع «نوشته ها» ثبت شده است

*داشتم فکر می‌کردم این خرداد، عجب ماه عجیبی است!
15 خرداد 42 جرقه اول منتهی به انقلاب اسلامی.
سوم خرداد 61 فتح الفتوح ایران در جنگ با دنیا! فتح خرمشهر..
دوم خرداد 76 یک پیروزی بزرگ و شیرین برای جمهوری اسلامی ایران.
اول خرداد 79 اولین شکست اسرائیل و خروج از لبنان.
هر چه پیروزی شیرین بوده در این ماه است برای ما. اما...
سال‌ها می‌رود و حادثه‌ها می‌آید... نیمه خرداد و انتظار فرج و از این حرف‌ها...

۴۰ نظر ۱۵ خرداد ۸۵ ، ۰۱:۳۰
مجید عزیزی

بعد از گذشت یک ماه، هنوز از این‌که آقای خامنه ای ام‌سال را سال پیام‌بر اعظم(ص) نام‌گذاری کرده، این قدر خوش‌حالم که نگو! برای هم‌این و برای هزار دلیل دیگر، به جای "یا علی" که قبلا حسن ختام همه صحبت‌ها و چت‌هایم بود، از آن روز وقت خداحافظی می‌گویم و می‌نویسم: "یا محمّد". تا این که دی‌شب که آن‌لاین بودم کسی آمد و چیزی گفت که سخت قابل تامل بود و من ازش اجازه گرفتم تا برای توضیح بیشتر متن چت را در وبلاگ بگذارم:
***_62: na man porsidam shie hasti?
***_62: ye kam to neveshteham deghat kon
raavy: بله چه طور؟
raavy: شما خودتون رو معرفی نمی کنید؟

۱۴ نظر ۲۷ فروردين ۸۵ ، ۰۴:۱۲
مجید عزیزی

قرار نبود این‌جا منزل احادیث نفس باشد، و البته قرار هم نبود که نباشد! اصولا قرار بی قراری‌ست اینجا، و البته دو‌کوهه نیست! حالا می گویم...

۱۶ نظر ۲۰ فروردين ۸۵ ، ۲۳:۳۱
مجید عزیزی
او را و حرف‌هایش را دوست دارم، خیلی! یک جایی گفتم او "آوینی کوچک معاصر ماست". الان می بینم کوچک هم نیست، بزرگ شده! زن هم گرفته! ازدواج او اما، با همه فرق دارد... چند وقت پیدایش نبود و سراغ از دوستش که گرفتم گفت آنفولانزای مرغی! گرفته. پیام کوتاه تلفنی فرستادم که بابا! زن گرفتی، طاعون که نگرفتی! او کماکان جواب نمی‌داد، تا اینکه چند شب پیش خواب دیدم برایم "اس ام اس" فرستاده است و فردایش واقعا فرستاد! چند جمله کوتاه، که رسما لِه کرد مرا، از بس که خوب بود! : "سلام مجید، شب به خیر. برای کسی که 24 سال تو صورت نامحرم نگا نکرده، با دخترا چت نکرده، بستنی نخورده، زن گرفتن از طاعون هم بدتره، از عسل هم شیرین‌تره، از بهشت هم قشنگ‌تره. حلال کن. یا علیش!" خلاصه این‌که؛ نمی دانم شنیده ای یا نه! وقتی رزمنده ها می خواستند شهید بشوند، به رفقایشان می خندیدند و می‌رفتند! حالا هم سید به من و امثال من خندید و رفت! حتما نمی‌توانی تصورش را هم بکنی که چه می‌گویم و چه ربطی دارد! اما واقعا همین‌طوری است. فرض کن خبر شهادت دوستت را داده‌اند؛ اول شوکه می‌شوی، بعد گریه می‌کنی، بعد قبطه می‌خوری و هم‌آن‌طور که می‌گویی "خوش به حالش" "حقش بود" "نوش جانش"، به خودت می‌گویی خاک بر سرت! مثل او نیستم چون سعی نکردم مثل او باشم، همین!
۶ نظر ۲۴ اسفند ۸۴ ، ۰۳:۱۲
مجید عزیزی
سلام! شش ماه است ننوشته‌ام اینجا! شش ماه می‌دانی یعنی چه؟ بعضی بچه‌ها در شش ماه از آن دنیا به این دنیا می آیند! بعد از وبلاگ قبلی هم یک سال ننوشته بودم تا این‌جا راه افتاد. یک‌سال می‌دانی یعنی چه؟ بچه یک ساله هم دندان دارد، هم راه می‌رود و هم ماما بابا می‌گوید! اینها را چرا می‌گویم؟ خب ساده است! دارم غیر مستقیم می‌گویم اگر می‌بینی خزعبلات می‌بافم به هم، به این خاطر است که خیلی وقت است ننوشته ام! نه اینجا، نه در جام‌جم، نه در موازی و نه در هیچ‌جای دیگری. حتی در ورقه‌های امتحان‌ی این نیم‌سال تحصیلی هم چیز قابل توجهی ننوشتم؛ همان در حد رد شدن از پل مشروط‌ی! مخلص کلام اینکه این دست‌گرمی‌ها را تا یک مدت تحمل کنید تا قلم (کی‌بورد) ما بیافتد روی غلتک! و اما بعد..
یا علی
۱۹ نظر ۰۶ اسفند ۸۴ ، ۰۱:۱۳
مجید عزیزی

کوچک‌تر که بودیم یک روزمان یک‌سال بود انگار، تمام نمی‌شد! تا سر کوچه که می‌رفتیم احساس غربت می‌کردیم و دلمان برای خانه تنگ. سر میز پدر رفتن جرات می‌خواست و هر‌چه مربوط بود به او عجیب. همه بزرگترها اینجور بودند انگار، عجیب و دست‌نیافتنی. نگران بودیم. که یعنی من هم بعدا می‌توانم؟ و اگر نتوانم...

۱۰ نظر ۳۱ مرداد ۸۴ ، ۰۵:۳۷
مجید عزیزی

به نام خدا. تقریبا یک سال است که نمی دانم اولین یادداشت وبلاگ تازه ام را چگونه آغاز کنم و بالاخره به این نتیجه رسیدم که برای اینکه بیش از این کار امروز به فردا نیافتد، هیچ ترتیبی و آدابی نجویم و....

۵ نظر ۲۱ مرداد ۸۴ ، ۰۹:۴۳
مجید عزیزی