راوی

۲۷ مطلب با موضوع «نوشته ها» ثبت شده است

با دلی‌ آرام‌تر‌ و قلبی‌ مطمئن‌‌*تر و روحی‌ شاد‌تر و ضمیری‌ امیدوار‌تر به‌ فضل‌ خدا، از خدمت‌ خواهران‌ و برادران‌ دیار فراموش‌نشدنی‌گان مرخص‌، و به‌ سوی‌ تهران رجعت کردم. و به‌ دعای‌ خیر آن‌ها احتیاج‌ مبرم‌ دارم‌. و از خدای‌ رحمان‌ و رحیم‌ می‌خواهم‌ که‌ عذرم‌ را در کوتاهی‌ خدمت‌ و قصور و تقصیر بپذیرد.
والسلام‌ علیکم‌ و علی‌ عبادالله الصالحین‌ و رحمة‌الله و برکاته‌.
چهارم شهریورماه یک هزار و سیصد و هشتاد و شش هجری شمسی، مصادف با دوازدهم شعبان‌المعظم یک هزار و چهارصد و بیست و هشت هجری قمری و بیست و ششم آگوست دو هزار و هفت میلادی.
العبد الحقیر، مجید عزیزی

*این تصویر هم دلیلی بر این که قلب ما خیلی هم مطمئن است؛ برای آنان که فکر می‌کنند قلب مطمئن داشتن، مال هر بی سر و پایی مثل ما نیست.

و اما حسین عزیز.
در این مدت دو ماه غیبت من، الحق که خوب راوی را روایت کردی و هفت مطلب پشت سر هم تو و یکّه تازی مردانه‌ات، مرا بر این می‌دارد که برای اولین بار مستقیمن برای تو بنویسم و از تو تشکّر کنم.
اما در باره‌ی نوشته‌ی اخیر تو، باید نکاتی را برای تو و راوی‌خوان‌هایی که گیج‌شان کردی روشن کنم.

۱۲ نظر ۲۸ شهریور ۸۶ ، ۰۴:۳۳
مجید عزیزی
با دلی‌ آرام‌ و قلبی‌ مطمئن‌ و روحی‌ شاد و ضمیری‌ امیدوار به‌ فضل‌ خدا، از خدمت‌ خواهران‌ و برادران‌ مرخص‌، و به‌ سوی‌ دیار فراموش‌شدگان سفر می‌کنم‌. و به‌ دعای‌ خیر شما احتیاج‌ مبرم‌ دارم‌. و از خدای‌ رحمان‌ و رحیم‌ می‌خواهم‌ که‌ پیشاپیش عذرم‌ را در کوتاهی‌ خدمت‌ و قصور و تقصیر بپذیرد.
والسلام‌ علیکم‌ و علی‌ عبادالله الصالحین‌ و رحمة‌الله و برکاته‌.
دوزادهم تیرماه یک هزار و سیصد و هشتاد و شش هجری شمسی، مصادف با هجدهم جمادی‌الثانی یک هزار و چهارصد و بیست و هشت هجری قمری و دوم جولای دو هزار و هفت میلادی.
العبد الحقیر، مجید عزیزی

پ.ن:
* دعا کنید، حضرت حق تاب فراغ موقت حنانه‌ی دردانه‌ی نازدانه را به بنده‌ی بیچاره رحم کند.
۱۴ نظر ۱۲ تیر ۸۶ ، ۰۲:۲۶
مجید عزیزی
ای پدر خوب ما که در آسمان‌هایی، سلام.
غروب چهاردهم خردادِ هجده سال بعد از رفتن توست و من در جماران برای تو می‌نویسم. و در این نوشتن قصدم گریه و مویه در فراغ تو نیست. هرچند خدا می‌داند همان‌طور که یکی از زیباترین پسرانت، سید مرتضی آوینی گفت؛ با رفتن تو "داغ‌های همه‌ی تاریخ را ما به یک‌باره دیدیم، داغی بی تسلّی". و من اضافه می‌کنم که این داغ را مرحمی که نیست هیچ، سال به سال داغ‌تر هم می‌شود.
خمینی عزیز، حقیقت این است که تا به حال این‌قدر از نوشتن مستأصل نبوده‌ام که الآن. آخر می‌دانی که این‌جور مواقع هر حرفی بزنی، خیلی زود پای امنیت ملی به میان می‌آید. مخصوصا که در برهه‌ی حساسی هستیم که "انرژی هسته‌ای حق مسلّم ماست" و هیچ حرفی جز این، نه بار شنیده شدن دارد و نه حتی اجازه‌ی گفته شدن. چه می‌گویم؟ بی هیچ مقدمه رفتم به صحرای کربلا! راستش نمی‌دانم از کجا شروع کنم. آن‌قدر اتفاقات عجیب و غریب در این هجده سال که تو نبودی برای ما افتاده است که نقل خلاصه‌اش مثنوی هجده مَن کاغذ است. اما به تازگی چیزهایی دیدم و شنیدم که هر چه کردم دیگر با عقلم جور در نیامد. این شد که دیدم اگر به کسی نگویم می‌ترکم و دیدم که کسی بهتر از تو نیست. می‌بخشی که خیلی محاوره‌ای می‌نویسم آقا روح‌الله! اما این‌بار با گفتن "آقا میاد همه چی درست میشه" هم دلم آرام نگرفت که تو به ما آموختی که انتظار در مبارزه است.
۳۳ نظر ۱۴ خرداد ۸۶ ، ۲۳:۱۶
مجید عزیزی

تهران، بندرعباس با قطار. بندرعباس، میناب، بشاگرد، میناب، بندرعباس با ماشین. بندرعباس، تهران با قطار. تهران، کیش با هواپیما. کیش، تهران با هواپیما. تهران، چالوس، رامسر، چابکسر، رشت، قزوین، تهران با ماشین. دوباره: تهران، بندرعباس با قطار. میناب، بشاگرد، میناب، بندرعباس با ماشین. بندرعباس، تهران با قطار.

۳۳ نظر ۱۴ خرداد ۸۶ ، ۰۱:۵۴
مجید عزیزی

برای امروز هیچ قصد مناسبتی نوشتن نداشتم، اما یک آدم خوب و مهربانی پیام کوتاه تلفنی فرستاد که از این تقارن دوشنبه و نوبت من با بیستم فروردین و سالگرد شهادت سید مرتضی آوینی انتظار دارد! سید شهیدان اهل قلم؛ هم‌او که این‌جا را به نام او علم کرده‌ایم و تو می‌دانی که علم خمینی بر زمین نمی‌ماند؛ مگر ما مرده‌ایم؟
بعد هم که به مسنجر وصل شدم آف‌لاین‌هایی با هم‌این مضمون آمد از کسان دیگر. این شد که امروز راوی برای راوی است و العهدة علی الراوی...

۱۸ نظر ۲۰ فروردين ۸۶ ، ۱۴:۵۷
مجید عزیزی

یکم: عید در عیدتان مبارک. راوی مقرر است دوشنبه به دوشنبه به روز شود در سال جدید. این قراری است که من و حسین گذاشته‌ایم با هم. نوبت به نوبت. ان‌شالله.
دُیُّم: بعد از پلمپ مجله‌ی موازی و صفحه‌ی حقیر در یومیه‌ی جام‌جم به ید عمّال دولتی، دست به قلم نبردم برای نوشتن به غیر راوی. در روایت قبلی قول کردم که فعّال شوم. به همین حیث مطلبی قلمی کردم از جهت مطبوعه‌‌‌‌ی "خانه به خانه" که محمدرضا دوست محمدی عزیز آن را مصور کرده و به مناسبت نوروز باستانی در شهرداری طهران به زیور طبع آراسته شده و نسخه‌ای از آن نیز در "اخبار کتاب" درج گردید، به لطف برادر حدادی. البت که رفیق شفیق ما خوش‌تبعی نموده در گزیدن اسم مستعار من: مجید ذوالحنانه! "یک برنامه روزانه برای 13روز بی‌برنامه" را به جمعیت مریدان و محبان که چندی در پی اعتصاب کتابت این‌جانب ناله‌ی هجر و شور شوق سر داده بودند، عرضه می‌کنم با کمی تاخیر؛ امید دارم به فضل‌ ایشان که مرا از اِن قُلت‌های خویش محروم ندارند.
سِیُّم: پانزده سال پیش در سنه‌ی هزار و سیصد و هفتاد و یک خورشیدی به ماه مهر، سیدی مرتضی نام به شهرت آوینی، مقاله‌ای نوشت در سوره،‌ اندر مقوله‌ی ایران و آمریکا و شورای امنیت و دیپلماسی که بخش مورد نظر من از آن مشخصن در ذیل می‌آید:

۱۰ نظر ۰۶ فروردين ۸۶ ، ۰۱:۰۹
مجید عزیزی

در بحبوبه‌ی جنگ سی و سه روزه‌ی لبنان و اسرائیل که جوانان حزب‌الله‌ای ایران! انگشت به دهان مانده بودند که چه کار کنند و چه‌طور به شیعیان لبنان کمک کنند، در زیر زمین یک ساختمان کوچک واقع در چهارراه کالج (تقاطع حافظ و انقلاب) جلسه‌ای برگزار شد که در آن آدم معروف‌های جبهه‌ی فرهنگی انقلاب اسلامی دور هم جمع شده بودند تا راه‌کارهای کمک به مردم لبنان را بررسی کنند.
شرکت کنندگان در این جلسه، آن‌ها را که من می‌شناختم این‌ها بودند: سردار سعید قاسمی ، دکتر رامین (نظریه پرداز هلوکاست)، مسعود ده‌نمکی (نویسنده و کارگردان)، وحید جلیلی (سردبیر نشریه سوره)، مسعود شجایی طباطبایی (رئیس خانه کاریکاتور ایران)، سلیم غفوری (مستندساز)، نادر بکایی (عکاس) و چند نفر دیگر. حاج سعید تلفنی من را هم دعوت کرده بود که بروم. این‌که حضور من با وجود این همه آدم حسابی به چه درد می‌خورد را نمی‌دانم. اما آن جلسه نکته‌ی جالبی داشت که امروز و در این موقعیت به کار می‌آید.

۱۷ نظر ۱۷ اسفند ۸۵ ، ۰۱:۲۲
مجید عزیزی

به نام خدای مهربون.
دوستان سلام!
نیم‌روز جمعه‌تون به خیر.
حال و احوال‌تون که خوبه؟
خب خدا رو شکر.
پس می‌ریم سراغ قصه‌ی ظهر جمعه‌ی امروز.
یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربونِ اول قصه، هیش‌کی نبود. یعنی بودها، اما نبود!*
یه پسری بود، اسم‌ش مجید عزیزی بود. این مجید عزیزی یه سایتی تو اینترنت درست کرده بود، اسم‌ش راوی بود. این راوی خیلی خوشگل بود؛ نوشتن توش هم خیلی مشکل بود. اگه گفتی چرا؟ آها! حالا می‌گمت چرا....
راویان شیرین سخن و طوطیان شکرشکن، چنین روایت کرده‌اند که؛ پسره‌ی داستان ما با صد و شصت سانت و خورده‌ای قد و پنجاه کیلو و خورده‌ای وزن و بیست و سه سال و خورده‌ای سن، یه خورده‌ای مشکل داشت. مشکل‌ش هم این بود که مشکلی نداشت! آ باریکلا! به قول شاعر: "مرد را دردی اگر باشد خوش است ... درد بی دردی علاج‌ش آتش است" اما مجید عزیزی که دودی نبود، برای هم‌این هم آتیش نداشت. اما تا دلت بخواد ریش داشت. اما ریش که علاج درد بی دردی نبود. پس چی بود؟ زیر این گنبد کبود، هیچ درمونی برای این درد بی درمون نبود. پسره‌ی قصه‌ی ما هر چی از خدا خواسته بود و نخواسته بود، یا از اول داشت یا بعدش گرفته بود. خیال‌ش هم به هیچ کدوم از این بود و نبودا نبود. این بود که قضیه یه کمی پیچیده بود....

۲۰ نظر ۱۱ اسفند ۸۵ ، ۱۵:۰۳
مجید عزیزی
به نام خدای مهربان
سلام
- روزگار غریبی است. خیلی غریب. اتفاقات آن قدر عجیب و غریب و تند تند می‌افتند که گاهی فکر می‌کنم مثل نیکول کیدمن در فیلم "دیگران" مرده‌ام، ولی گرمم و خودم حالی‌ام نیست! حالی‌ام نیست؟
- حنانه چهل روزه شده است. از من توقع نداشته باشید این‌جا چیزی از او بنویسم؛ چون که احتمالا هیچی نمی‌فهمید. چون که خودم هم هنوز باورم نشده است این خوب را. پس ما را رها کنید در این حال باحال بی‌حساب! چه باحال! نقطه!
- حسین غفاری، راوی دیگر این‌جا، دی‌شب بالاخره عروسی کرد و به ما خندید و رفت! بهترین عروسی‌ای که تا به حال رفته‌ام یقیینا به نام او ثبت است. عروسی خوبان، مبارک بود! قبطه!
۱۸ نظر ۱۰ آذر ۸۵ ، ۰۰:۵۵
مجید عزیزی

- السّلام علینا و علی عباد اللہ الصالحین.
- بسم الله الرحمن الرحیم. إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ (1) فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ (2) إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ (3). صدق الله العلی العظیم.
- الحمد لله علی ما هدانا و له الشکر علی ما اولنا
- بندگان خدا همان‌طور که می‌دانید ماه رمضان، ماه نزول برکات است.
- جدیدا دیده شده است که در این ماه، خداوند این‌قدر می‌خواهد خدایی کند که گاهی به حرف گربه سیاه هم باران می‌بارد.
- خواهران و برادران روزه‌خوار! حال که این هلال بحث برانگیز ماه شوال بالاخره دیده شده است و ماه مبارک هم تمام، بد نیست نگاهی به صحیفه‌ی سجادیه و دعای وداع امام سجاد با ماه رمضان بیاندازیم که در همان ابتدا می‌فرماید: "مِنَّتُکَ ابتِداءٌ. یعنی بار خدایا، ای آنکه نعمت و بخشش تو در آغاز است. یعنی در برابر کردار نیست که شخص به آن مستحق و سزاوار گردد، بلکه بی سابقه‌ی استحقاق است." این را داشته باشید تا من از منبر بیایم پایین بقیه‌اش را برایتان بگویم....

۴۳ نظر ۰۱ آبان ۸۵ ، ۲۱:۲۴
مجید عزیزی