با دلی آرامتر و قلبی مطمئن*تر و روحی
شادتر و ضمیری امیدوارتر به فضل خدا، از خدمت خواهران و برادران
دیار فراموشنشدنیگان مرخص، و به سوی تهران رجعت کردم. و به دعای خیر
آنها احتیاج مبرم دارم. و از خدای رحمان و رحیم میخواهم که
عذرم را در کوتاهی خدمت و قصور و تقصیر بپذیرد.
والسلام علیکم و علی عبادالله الصالحین و رحمةالله و برکاته.
چهارم
شهریورماه یک هزار و سیصد و هشتاد و شش هجری شمسی، مصادف با دوازدهم
شعبانالمعظم یک هزار و چهارصد و بیست و هشت هجری قمری و بیست و ششم آگوست
دو هزار و هفت میلادی.
العبد الحقیر، مجید عزیزی
*این تصویر هم دلیلی بر این که قلب ما خیلی هم مطمئن است؛ برای آنان که فکر میکنند قلب مطمئن داشتن، مال هر بی سر و پایی مثل ما نیست.
و اما حسین عزیز.
در
این مدت دو ماه غیبت من، الحق که خوب راوی را روایت کردی و هفت مطلب پشت
سر هم تو و یکّه تازی مردانهات، مرا بر این میدارد که برای اولین بار
مستقیمن برای تو بنویسم و از تو تشکّر کنم.
اما در بارهی نوشتهی اخیر تو، باید نکاتی را برای تو و راویخوانهایی که گیجشان کردی روشن کنم.